شعر نو

متن مرتبط با «داستان» در سایت شعر نو نوشته شده است

« داستان خوب »

  • نیلوفرانه از شور کدامین مرداب از یادِ کدام زخمِ انتظار شکفته منظر حیرت؟ نگاهدارِ شرم سحر طلوع صبح نیلوفرانه بگو راز صبح چیست از لابلای همین خاطری که خفت از آن شقایقی که در دلِ سنگِ گیجشاعر:مجید ابتدایی, ...ادامه مطلب

  • داستان دیگری

  • شهرزاد من! بکن سَر با زبان دیگری در هزار و دوّمین شب داستان دیگری در هزار و دوّمین شب داستان دیگری داستان دوره‌های باستان دیگری نِی، غلط گفتم، بگو از دورۀ آینده‌ای از زمانی که نباشی تو ازشاعر:صالح خلیق, ...ادامه مطلب

  • داستان(باغ پدری)

  • زاغکی قالب پنیری دید به دهان برگرفت و زود پرید کودکی را نشسته گریان دید به درختی در آن مسیر رسید لحظه ای با خودش به فکر نشست که چرا بغض کودکی بشکست!؟ مردُمی سیر، خنده رو و قشنگ دختری سرد وشاعر:سید حسین براتی (خلسه), ...ادامه مطلب

  • یک داستان واقعی

  • دیشب مثل همیشه با اندوه رنج هایش نخوابید عادت داشت به قرص به بلعیدن آرزوهایش به فروخوردن رویاها و بغض هایش به تنهایی و صبح چون همیشه شتاب رفتن که بیدارش کرد سراسیمه پاشد عجیب بود خیلیشاعر:مرتضی ابراهیم پور (اسرار), ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه

  • داستانم کوتاهتر از آن است که داستان باشد. بی نظم تر از ان است که نظم باشد. بی معنی تر از این که نثر باشد. داستان ندارد. آغاز و میان و پایان ندارد. مشتی گره که هیچگاه باز نمیشود. طرحی باطل باشاعر:نیره ولی پور, ...ادامه مطلب

  • داستان عشق

  • داستان عشق دل داده ام به دایره خستگان عشق آواره ام ز بوم و بر بی نشان عشق در جستجوی جوهره ی ناب آرزو ساییده ام سری به در آستان عشق اشراق قلب من به تمنای مژده ای با هر بهانه می کندم ارمغانشاعر:علی معصومی, ...ادامه مطلب

  • داستان قلب من

  • داستان قلب من بارانی است ..غم درون سینه ام زندانی استشاعر:محمدمطهری راد, ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه : زمین پرواز یا سقوط پرواز

  • حمایت ، معرفی شعر نو با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از شعر نو حمایت کنید. <a href="http://shereno.com/" target="_blank"><img src="http://shereno.com/shereno_logo.gif" border=, ...ادامه مطلب

  • داستان تولد

  • ارسال نظر '); } var patte_mail = /[a-zA-Z0-9._-]+@[a-zA-Z0-9.-]+.[a-zA-Z]{2,4}/; if (patte_mail.test($('#'+CF+' #note').val())) { $('msgd233417').html(' متن نظر شما حاوی آدرس ایمیل می باشد امکان ارسال این نظر وجود ندارد لطفا نسبت به حذف ایمیل اقدام نمائید لازم به ذکر است ارسال شماره تلفن همراه در بخش نظرها خلاف قوانین سایت است'); } if($('#'+CF+' #note')[0].scrollHeight>80 && $('#'+CF+' #note')[0].scrollHeight=3 && $('#'+CF)[0].cpass.value.length>4)){$('#CF33417')[0].cmod.value=1;}else{$('#CF33417')[0].cmod.value=0;} if(($('#'+CF)[0].cuser.value.length 6){alert_msg('لطفا درقسمت دریافت کد ، کد داخل عکس را وارد نمائید.');retu false;}else{ if($('#'+CF)[0].note.value.length > 2000){ alert_msg('نظر شما طولانی تر از حد مجاز است !!');retu false; }else{ $('#'+CF.toString().replace('CF','SendArea'))[0].style.position='static'; $('#'+CF)[0].subm.focus(); el=document.getElementById(CF); for (var lx=0, ly=0;el != null;lx += el.offsetLeft, ly += el.offsetTop, el = el.offsetParent); window.scroll(0,ly-100); $('#'+CF)[0].subm.disabled=true; $('#msgd233417').html(GetLoading()); $.post( "./acomment.php", $("#"+CF).serialize()+'&AJAXED=1',function(data){$('#msgd233417').html(data);}); ret, ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه «پیامک آخر شب»

  • نویسنده سیید محمد علی وکیلی|داستان کوتاه| ۱۳۹۶/۹/۱ - ۰۷:۴۲| ۰ پیامک آخر شباطاق خواب ما روبه دریاست ؛صدایش می زنم ؛ بیدار نمی شود!گفته بود که قبل از طلوع آفتاب، بیدارش کنم.شاید، صدایم را نمی شنود؛ شایدهم ،دوست ندارد ؛خواب خوش صبح را ،فدای دیدن ط, ...ادامه مطلب

  • داستان زندگي

  • دو نفر قرار مي زارن باهم بروند از كوه صفه به كوه دماوند.نفر اول قراره كه تداركات اعم از خوراك و لوازم مسير و تحهيزات لازم را فراهم كند.نفر دوم قراره كه از آن تحهيزات استفاده و خدمات بدهد.خلاصه انكه برنامه ريزي مي كنند از لحاظ :كي كجا باشند ، نباشند ، چي كي بخورن ، چي با كيي كجا برن بخورن و بخوابند و كي راه ادامه و كي استراحت و...در طي مسير، به مانعي برخورد مي كنند و متوقف مي شوند. پرسش : مانع از ما ست يا برماست ؟بي برنامه از ماست يا از جاست ؟آيا بي برنامه بوده اند؟ , ...ادامه مطلب

  • داستان ی

  • مراد از پشت کوه به شهر آمده بود ، اما دلش مثل دشت ، وسیع و مهربان بود .همان روز اول که در شهر کاری پیدا کرد ، با دو مرد دیگر دوست شد ...مراد ، هر دو دوستش را خیلی دوست داشت ...سالها گذشت و این سه دوست ، با هم خوش و خرم بودند ...تا اینکه یک روز ، دوست اول مراد ، با دوست دوم ، قهر کرد ...مراد خیلی تلاش کرد آنها را آشتی دهد اما نشد که نشد ...با این وجود اما ، مراد ، هر دو دوستش را دوست داشت ...یک شب دوست اول به سراغ مراد آمد و به او گفت که اگر می خواهد با او دوست باشد ، باید با دوست دوم ، دوست نباشد ...چون دوست دوم ، حالا دشمن او بود ...مراد قبول نکرد و گفت که او هر دو دوست را ، د,داستان یک شهر,داستان یک زن,داستان یک روح,داستان یاجوج و ماجوج,داستان یک شهر احمد محمود,داستان یک پرچم,داستان یک انسان واقعی,داستان یک روح pdf,داستان یک عشق واقعی,داستان یاد خدا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها