لبخند طبيعت

ساخت وبلاگ

فارغ از هر روزمرگى كوله بار سفر بستم و ميهمانِ طبيعت شدم ... نفسى تازه كردن در آن همه هواى پاك با رودهاى خروشان طراوت تازه اى به جانم بخشيد كه تا چندى براى رويارويى با اين زندگى پرهياهو حال عجيبى توشه كرده بودم .... روز سوم از سفر ، حضورم را به سكوتى سرشار از حس آرامشِ جنگل متبرك كردم و به نواى چكاوك ها گوش ميدادم و به تماشاىِ زلالى رودى كه گاه گاهى پرندگان خستگىِ پروازشان را به دست خنكايه آب ميسپردند و جرعه جرعه سر ميكشيدند مينشستم... آنجا صدا صداى پرواز بود ، صدا صداى درختان سر به فلك كشيده از لابلاى پهناى غرورِ ابرها بود ، در آنجا قدم زدنِ عاشقانه جيرجيرك ها شروعِ تولدِ دوباره خاك بود.... آنجا معناىِ مُمِدِ حيات برايم به طرز عجيبى تعبير شد.... قايقى كوچك بر پهناى درياچه عجب در گير و دارِ موج ها بالا و پايين ميپريد... صداى آخرين شليكِ تيرِ شكارچى از دوردست ها كمال لذت در سبزه ها را كشت و پرنده اى خسته نفس هايش را با تمام وجود تا هميشه به بستن بال هاى بى جانش هديه داد.... گرماى آفتاب رفاقتى ديرينه با خالصانه ترين دوستىِ آب روان دارد گويى كه هر صبحدم تا شامگاهان به مخالفت با حركتِ چرخ فلك چاى مى نوشند و با يكديگر به نشانه اعتراض ، بانگِ وحدت سر مى دهند... اين حكايت عجب سٓرِ درازى دارد و چه قرار ديرينه ايست نالهِ گُرگان (گرگ ها) در بلنداى قله و ماه...
من هم به مانند درختان و پرندگان و قايق و گرگ و ماه معناى هر دم نفس كشيدن را خوب ميفهمم اما نميدانم شكارچىِ قصه ما *نفس* را در چه تعبير خواهد كرد ...

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 211 تاريخ : دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت: 18:54