من به شکل روشنی امیدوارم . این را خوب می دانم که آینده انسان هایی را می خواهد که روشنی را با خود بیاورند و تکثیرش کنند . من برای آیندگان تاریکی ام را می نویسم ... شاید نوری در دلشان بتابد . شاید کنسرتی بروند و برقصند . من آن روز پیرمردی سالخورده خواهم بود که به خاطر کنسرت رفتن در خانه اش نق خواهد شنید ... من آن روز با همه ی توانم خواهم رقصید ..
سلام و هزاران درود جناب بهروزی بزرگمنش
پشت آرامش طوفانی دستان جسور قلمی را دیدم که پای ذهن را تا اوج فهماندن و نشان دادن می کشاند. دوست داشتم این جسوری و آرامش را. چقدر مااا نبوده ام؟!
کلیدهایم را جا می گذارم گاهی ... دلم میخواهد به در بسته بخورم . فکری شوم و راه دیگری برگزینم . من از دست خودم خسته نمی شوم . اما گاهی به بهانه های خوب خودم را تنبیه می کنم . برای خودم کتاب تازه نمی خرم ، کنار صوفی چای نمی برم خودم را ، از حرف زدن با دوستانم منع می کنم خودم را ... حتی گاهی نمی گذارم فرهاد گوش دهد ...........
درودتان باد بسیار زیبا
نویسا و پایدار به مهر
با احترام //
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 148