" نامه ی شماره ی هفده ... رویاندن گل از قنداق ِ تفنگ به آرامشی شگرف "

ساخت وبلاگ

من به شکل روشنی امیدوارم . این را خوب می دانم که آینده انسان هایی را می خواهد که روشنی را با خود بیاورند و تکثیرش کنند . من برای آیندگان تاریکی ام را می نویسم ... شاید نوری در دلشان بتابد . شاید کنسرتی بروند و برقصند . من آن روز پیرمردی سالخورده خواهم بود که به خاطر کنسرت رفتن در خانه اش نق خواهد شنید ... من آن روز با همه ی توانم خواهم رقصید ..

سلام و هزاران درود جناب بهروزی بزرگمنش
پشت آرامش طوفانی دستان جسور قلمی را دیدم که پای ذهن را تا اوج فهماندن و نشان دادن می کشاند. دوست داشتم این جسوری و آرامش را. چقدر مااا نبوده ام؟!

کلیدهایم را جا می گذارم گاهی ... دلم میخواهد به در بسته بخورم . فکری شوم و راه دیگری برگزینم . من از دست خودم خسته نمی شوم . اما گاهی به بهانه های خوب خودم را تنبیه می کنم . برای خودم کتاب تازه نمی خرم ، کنار صوفی چای نمی برم خودم را ، از حرف زدن با دوستانم منع می کنم خودم را ... حتی گاهی نمی گذارم فرهاد گوش دهد ...........

درودتان باد بسیار زیبا
نویسا و پایدار به مهر
با احترام //

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 148 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1396 ساعت: 15:17