ابدیت

ساخت وبلاگ

مرا نبردی و من, تو را آوردم و در جیب هایم. قایم کردم.
هرچه سعی می کنم که تو را روبروی خودم قرار دهم, ابد را تبعید به گام هایم میکنی.
وقتی که پنج اعضایم از تو جلو میزنند و خاک استعمارگر را به بهای فاصله سجده می کنند, چرا نماز بخوانم؟
می خواهم دست به آبادی زمین بزنم ولی تا ساختن خانه ام گلبول هایم می ریزند. این چه حکمتی ست؟ در حالی که خود می دانی ! نمی توانم همه بذرهای دلم را بکارم. تدبیرم را تقدیر کردی که همیشه روی زمین باشم. پستی ها را پیاده بروم تا به قله, بالاتر از بالا بروم. نمی خواهم در ارتفاع بی انتهایت چون فرشته ها محکوم به صفر باشم یا مثبت و منفی شب و روز. مرا وعده به محکومیت قصرهای بهشتی نکن, جاهای دیگر را بگو باش تا بسازم یا لااقل مرا جایی بفرست که به وقت سرد شدنم داغم زنند که تو را فریاد زنم.
کسی را سراغ من نفرست, خودم می خواهم بیایم.
بهار
چهارشنبه 87/9/6

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 87 تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1396 ساعت: 3:30