حال در حین بررسی غزل ایشان سعی خواهم کرد، هم به تقاضای بزرگوارانی که می خواستند بیشتر وقت وانرژی خود را روی اشعار جوانان بگذارم عمل نمایم و هم
به پاسخهای ایشان در حد بضاعت ودیدگاه های خویش بر اساس آموخته هایم روی شعرخودشان پاسخی داده باشم . با هم میخوانیم
به ستوه آمده
=======
نکند٬ دهر٬ مرا پس زده٬ غفلت زده است؟ !
به گمان! از ِد ِل زار٬ خسته و حيرت زده است !
نکند مرِدٴه مدفون شده ام٬ بی خبرم؟ ِ
تنِ من٬ در کفن و خشک٬ هلاکت زده است!
نشدِه عمر به پايان٬ به لبم آمده جان
ز نگاِه دگران٬ بخت٬ فلاکت زده است!
چه رقم خورد٬ جدايی ز تو٬ قسمت شده است؟
ز فراق٬ عايِد من يک د ِل محنت زده است؟ !
تو که رفتی٬ همه عمرم ز غمت٬ رفت به باد
به گمانم! که حياتم همه٬ آفت زده است
به کجا شکوه کنم؟ تا چه زمان گريه کنم؟
ملکا! تار َو پودم٬ همه حسرت زده است !
غم امشب گذرد٬ روزِ ِدَگر را چه کنم؟
شرری در د ِل من٬ روح٬ مشقت زده است!
ز نگاهم٬ که مدام چشم به راه٬ خيره شده
شهِ اين بيت٬ ز َچشمان٬ چه خجالت زده است!
غزلی گر شده ام من٬ همه از مهر و وفاست
تَرکی بر د ِل من٬ جسم٬ چه وحشت زده است!
نگرانم که بدستت نرسد اين غزلم
که ندانی٬ دل من٬ تنگ و مصيبت زده است
اکبری ( فعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلن )
***********
1-ابتدا ببینیم از نظر تقطیع به همان نظر شاعر( فعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلن) ویا در دید اینجانب ( فعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلات) می رسیم یا نه واگر در پاره ای موارد مشکلی دارد ، بهتر است بگوئیم از اختیارات شاعری ویا ضرورت های شعری استفاده کرده ویا می شد با تمهیداتی ( البته با اجازه ی شاعر) زیباترش کرد و هم از خیر اختیارات گذشت ! گرچه این اختیارات و ضرورت ها حق و حقوقی است که شاعر می تواند ازآن ها بهره ببرد .
نکند٬ دهر٬ مرا پس زده٬ غفلت زده است؟ !
( نَ –کُ – نَد – دَه ) ( رُ- مَ – را – پس ) ( زَ – دِ –غِف – لت ) ( زَ- دِ – است)
فعلاتن / فعلاتن/ فعلاتن/ فعلات
به گمان! از ِد ِل زار٬ خسته و حيرت زده است ! *
( بِ – گُ – مان –از ) ( دِ – ل ِ- زا ر – خس ) ( ت ِ – وُ – حی – رت ) ( زَ – دِ – است )*
در این مصرع در رکن دوم ودر هجای سوم ( زار) را نمی توان یک هجای بلند تصور کرد ( مثل نان و یا چون ویا مان ) زیرا مصوت ( آ ) خود با ( ز ) یک هچای بلند است ودر اصل تقطیع چنین است ( زا – ر ) که یک هجای کشیده است وشاعر سعی کرده با گذاشتن ( ، ) بعد ازآن ایجاد مکث کند که ایجاد سکته می کند می شد بجای آن گفت ( به گمان از دل من خسته وحیرت زده است ) ویا می توانست بفرمایند ( به گمان از دلکم ، خسته و حیرت زده است ) ویا ( به گمان از غم دل خسته وحیرت زده است ) شاید هم تعلق خاطر ویا قصدشان تاکید روی واژه ی ( زار) بوده و می خواسته اند هجای کشیده ( زار) ( زا – ر ) را با اختیارات شاعری ویا ضرورت شعری به هجای بلند تبدیل کنند ! تا وزن رعایت شود . ولی یک مقداری از روانی وسلاست شعر کاسته شده است .
( نکند مرِدٴه مدفون شده ام٬ بی خبرم؟ )ِ( این مصرع در وزن است و مشکلی ندارد )
ولی مشکل دیگری دارد که بعدا به آن خواهم پرداخت ! ( شده ام ، بی خبرم)
(تنِ من٬ در کفن و خشک٬ هلاکت زده است! )
( تَ- نِ- من – در) ( کَ- فَ –نُ- خش ) (کُ –هَ –لا- کت) (زَ –دِ –است)
در رکن دوم هجای کوتاه ( نُ ) به بلند تبدیل شده است ( اشباع شده )
که می شد گفت ( تن من در کفنی ، خشک و هلاکت زده است ) و از اختیارات هم استفاده نکرد
(نشدِه عمر به پايان٬ به لبم آمده جان)
( نَ – شُ –دِ -عم )( رُ- بِ – پا – یا ) (نُ – لَ –بم –آ )( مَ- دِ – جان)
در این مصرع ( دِ) دررکن اول و ( آ ) در مصرع سوم ، به بلند تبدیل شده است
زیرا ( آ ) به تنهائی نمی تواند بلند باشد حتما باید مثلا ( آز- آر –آب _ و . . . ) باشد در واقع (آ ) که یک مصوت است با یک صامت همراه باشد تا بتوانیم آن را مجموعا یک هجای بلند بنامیم( وجود سه واک ) .در واقع بلند خواندن (آ) از اختیارات زبانی سود برده اند( دو مورد استفاده)
( ز نگاِه دگران٬ بخت٬ فلاکت زده است! )
( زِ – نِ –گا – هِ )( دِ- گَ-ران –بخ ) ( تُ – فَ – لا- کت)( زَ- دِ – است)
دراین مصرع هجای چهارم در رکن اول اشباع شده است تا به وزن اصلی برسیم .
(چه رقم خورد٬ جدايی ز تو٬ قسمت شده است؟) بدون استفاده از اختیارات ویا ضروریات در وزن است.
( ز فراق٬ عايِد من يک د ِل محنت زده است؟ !)
( زِ – فَ – را – قا ) ( یِ – دِ – من – یک) ( دِ – لِ –مح – نت ) ( زَ – دِ – است )
توجه : دراین مصرع در تقطیع مطلب مهمی به نمایش درآمدهاست ، که در زبان فارسی ( ع) که یک حرف (حلقی) است مثل همزه تلفظ می شود و در تقطیع می تواند حذف شود مثل ( آب ) چون ما در فارسی کلمه ای نداریم که با (مصوت ) شروع شوم درواقع ( آب) در ابتدایش ( آ) نیست ! بلکه یک صدائی در گلو شنیده می شود و سپس حرف (آ) دنبالش می آید ، که از تقطیع خارج است ، و عربها بیشترآن را تلفظ می کنند. در زمانی که سپاه دانش بودم در قسمت عربهای خوزستان ،وقتی در موقع دیکته گفتن چون( غم) را به صورت ( قَم ) تلفظ می کردم بچه ها هم کلمه ی (غم) را به صورت( قَم ) می نوشتند . و وقتی ایراد می گرفتم می گفتند آقا خودتان اینطور گفتید !!
(تو که رفتی٬ همه عمرم ز غمت٬ رفت به باد) ( کاملا بدون اختیارات در وزن است )
(به گمانم! که حياتم همه٬ آفت زده است )( بدون اختیارات ویا ضرورت شعری در وزن است )
(به کجا شکوه کنم؟ تا چه زمان گريه کنم؟) ( بدون اختیارات در وزن است )
ملکا! تار َو پودم٬ همه حسرت زده است !
( مَ –لِ –کا – تا ) ( رُ – وَ – پو – دم ) ( هَ – م ِ- حس –رت ) ( ز – د – است )
گرچه در نوشتن کمی فاصله بین تار و پود ایجاد شده و روی حرف (واو) فتحه گذاشته شده است که ( وَ) خوانده شود ،ولی بهتر بود که بعد از تار علامت ( ، ) گذاشته می شد تا خواننده هم مثل شاعر آن را بخوانند و ( تاروپود) نخوانند که در وزن شعر سکته ایجاد کند ، ولی می توان به جای اختیارات لفظی چنین گفت
( ملکا ریشه و پودم همه حسرت زده است ) . احتمالا شاعر میخواستند از معنی پنهان شده در ( تار) به معنی تاریکی هم بهره ببرند وبا یک تیر دونشان بزنند! وایهام را به رخ بکشند ! و هم زبان شعر را امروزی تر کنند وبه نثر نزدیکتر شوند که کار خوبی هم هست .
(غم امشب گذرد٬ روزِ ِدَگر را چه کنم؟ ) ( بدون اختیارات در وزن است )
) شرری در د ِل من٬ روح٬ مشقت زده است! ) ( بدون ضروریات در وزن است )
( ز نگاهم٬ که مدام چشم به راه٬ خيره شده)
( ز – ن – کا – هم )( ک – م – دا – م )( چش – م – ب – را ) ( ه ُ - خی – ر – ش – ده )
بجای این مصرع که مکث ها زیاد است ،و در رکن دوم ( م ) که حرفی است صامت وخیلی سخت است به هجای بلند تبدیل شود( اول باید کوتاهش کرد و بعد اشباع و در رکن سوم هجای اول( چش) بلند است که باید کوتاه شود ویا فاعلاتن خواند و ودررکن چهارم دو هجا اضاف دارد. می شد چنین گفت :
( زنگاهم که مداوم به رهی خیره شده )
( ز – ن – گا – هم )( ک – م – دا – وم ) ( ب – ر – هی –خی)( ر – ش – ده)
که هم نیازی به تغییرات ندارد و هم روان وسلیس است و مشکل وزنی هم ندارد و هم از بکاربردن ( چشم ) وقتی که واژه ی ( نگاه) حضور دارد ونیازی به ذکرش نیست جلوگیری می شود
( شهِ اين بيت٬ ز َچشمان٬ چه خجالت زده است! ) ( مشکلی وزنی ندارد ) ولی ( بکار بردن شه (بجای شاه) و حرف (ز) بجای ( از ) هم از زیبائی ها می کاهد و هم کمی زبان شعر را به عقب می برد و هم شاعر را بخاطر اصرار در بکاربردن وزن ( فعلاتن فعلاتن و... . به زحمت انداخته است که بعدا نیز توضیح می دهم .
(غزلی گر شده ام من٬ همه از مهر و وفاست ) ( دروزن است )
ولی به نظرم کلمه ( من ) بیشتر برای پر کردن وزن شعر است تا تاکید . بگذارید کمی بی پرده تر بگویم جز در موارد خاصی که (من )برای تاکید است . وقتی می گوئیم ( غزلی گر شده ام )در واقع یعنی اگر من غزلی شده ام ودیگر نیازی به آوردن ( من ) نیست و این گونه کارها مثل دانش آموزان دبستان است که اگر ازشان بخواهیم یک جمله را بگویند حتمن با ( من ) شروع می کنند ( من فلان کار را کردم ) ویا من درسم را خواندم ) والاآخر . . . . برای همین مصرع هم می توان گفت
( غزلی گر شده ام باز هم از مهر و وفاست )
(غَ – زَ –لی- گر ) ( شُ _ دِ – ام – با ) ( زُ – ه َ- مز _ مه ) ( رُ- وَ- فاست )
درواقع کلمه ی (باز) هم معنی دوباره وتاکید را میرساند و هم به زیبائی میتوان این نوع برداشت کرد که غزلِ ( باز شده ای هستم ) آماده ی خواندن و می بینیم چقدر زیباست . البته دلم نمی اید با احساسات عزیزان بازی کنم و در شعرشان تغییراتی را ایجاد ویا بخواهم نظراتم را حقنه ! بخصوص شما که با سوالات با ارزشتان معلوم است که آگاهی خوبی ، هم از وزن و قواعد و عروض و اختیارات و ضروریات و حتی در همین شعر در پاره ای از موارد ذوق خوبی دارید . و مهمتر اینکه شهامت به نقد کشیدن را نشان دادید و در پی سهیم شدن اطلاعاتی هستید که این خرد هم برای بدست آوردنشان مراحل شما را گذرانده ام .وتازه احساس می کنم در ابتدای راهم .چون هر فردی ادعا کند که همه چیز را میداند، آن هم درحوزه ی هنر وبخصوص شعر، بیشتر ناآگاهی خود را عیان می کند. بخصوص که هنوز تعریف جامع و کاملی از شعر ارایه نشده است و اگر هم ارایه شود به مرور زمان و شرایط تغییرخواهد کرد !
( تَرکی بر د ِل من٬ جسم٬ چه وحشت زده است! ) ( مشکل وزنی ندارد )
ولی می توان هم مکث ها را از بین برد و هم از بکار بردن (جسم ) که در مصرع ، زیبائی (ترک برداشتن دل )را کمی نازیبا کرده و تا حدودی هم انسجام درونی را ازبین برده است با تمهیداتی از بین برد ، و اگر شاعر قصدش این بوده که با دل و جسم ، مثل تن و روان بازی کند می شد
چنین گفت : ( ترکی بر دل و تن ، وای چه وحشت زده است !)
( تَ – رَ – کی – بر) ( دِ – ل ُ – تن –وا ) ( یُ - چ ِ – وح –شت ) ( ز-د-است )
(نگرانم که بدستت نرسد اين غزلم) ( هم از اختیارات استفاده نکرده است و هم زیباو دلنشین و صمیمی و راحت است )
(که ندانی٬ دل من٬ تنگ و مصيبت زده است) مشکلی ندارد ولی شاید به جای ( که ) اگر از ( وَ ) استفاده شود بهتر باشد که این مورد ذوقی می باشد، ولی حرف ( و) این مصرع را با مصرع قبل متصل می کند و به انسجام بیت بیشتر کمک می کند
2- در غزل فوق که 10 ( ده ) بیت است ، 18 مرتبه چه مستقیم و چه غیر مستقیم (من ) بصورت ضمیر های مختلف ( مرا ، شده ام ، تن من ، لبم ، عایدمن ، همه عمرم ، به گمانم ، حیاتم ، شکوه کنم، گریه کنم، تاروپودم، چه کنم، دردل من ، زنگاهم ، شده ام ، نگرانم ، غزلم ، دل من) آمده است
به نظرم حضور این کلمات ویا ترکیب ها و حتی تصاویر موجود در شعر به عنوان نمونه ، مثل ( نکند مرِدٴه مدفون شده ام٬ بی خبرم؟ ِ) که هم تصویر دارد ( مرده ی مدفون شده )و هم ( نکند) در ابتدای مصرع با (بی خبر بودن) در انتهای مصرع نوعی شک و یقین را در هم می آمیزد وزیباست .از زیبائی شعر می کاهد وبه شدت شعر را شخصی می کند . و به سختی میتوان (من) های او را ( من ) اجتماعی فرض کرد ، گوئی به شکلی شاعر دوست داشته ، یا ناخداگاه و یا عمدا می خواسته درب حریم خصوصی خود را به روی خواننده باز کند ، و هست و نیست خود را با توجه به ترکیبات ساخته شده ، وتصاویر شعر عریان کند ! که می شد در همین مصرع زیبا ( نکند مرِدٴه مدفون شده ام٬ بی خبرم؟ ِ) آن را بدین صورت نوشت
( نکند مرده ی مدفون شده ، یا بی خبرم ) در حالیکه اکثر شاعران برآنند که حتی اگر ( من ) ی در جمله هایشان است نیم نگاهی به اجتماعی جلوه دادن این ( من ) داشته باشند . اگر مشاهده می کنید که کمی زبانم تلخ است . دلم برای این همه اطلاعات و علم و ذوق و تصویر سازی و استعدادشان می سوزد . و دوست ندارم عزیزانم از راه های پرپیج و خمی که رفته ام عبور کنند و آن همه هزینه پرداخت نمایند .
3- یکی از عواملی که دست وبال شاعر را بسته ، و فرصت هنرنمائی و ساختن تصاویر زیباتر را از او گرفته، این است که بخاطر استفاده از وزن ( فعلاتن ،فعلاتن ، فغلاتن ، فعلات) شاعر مجبور و مکلف است در هر مصرع حداقل هشت واژه کوتاه بیاورد یعنی در هر رکن چهارهجائی دوتایش حتما کوتاه باشد، وآن هم ، متاسفانه در ابتدای مصرع است ! یعنی همان اول شروع کار سرودن با مانع والزامی روبروست . (اینجانب نیز به این نتیجه رسیده ام که احتمالا اگر اجازه صادر شده است که در ابتدای مصرعی که فعلاتن است می توان آن را بلند کرد و وزن فاعلاتن را بکاربرد و عکس آن صادق نیست یعنی نمی توان فاعلاتن را به فعلاتن تبدیل کرد شاید بخاطر همین مشکل باشد که دراین وزن شاعر را به صورتی اذیت می کند ( تا نظر دیگر عزیزان چه باشد )
4- یکی از محاسن مهم این غزل این است که سعی دارد خواننده را در شعر سهیم کند و با شک ویقین های آمده در شعر او را به فکر و اظهار نظر بیاندازد! مثلا در ابتدای غزل می گوید
( نکند٬ دهر٬ مرا پس زده٬ غفلت زده است؟ !) نکند این روزگاری که مرا پس زده ، دچار عفلت شده باشد؟ و یا از تبار غفلت زدگان است ؟ و در اینجا دهر ویا روزگار ، همین شرایطی است که بر ما و ایشان حاکم است . که ممکن است این پس زدن از روی عمد نباشد بلکه غفلتی در کار است ! وبا این پرسش خواننده را به چالش می کشد و نوعی تحرک و جنب و جوشی در او بوجود می اورد ! ویا در این بیت با زبان الکن ، ولی راحت می گوید
غزلی گر شده ام من٬ همه از مهر و وفاست
تَرکی بر د ِل من٬ جسم٬ چه وحشت زده است
شعر بیان می دارد : اگر که می بینی مثل غزل شده ام ، دلیلش بجز مهر و وفا نیست ! و چقدر وحشتناک است بر دل و جسم . یا روح و روان و تن من ترکی بیندازی ! در واقع من به تو گل میدهم وتو سنگ پرانی می کنی ویا من مثل آیینه و غزل می خوانم ولی تو به من ناروا میگوئی به صرف این که غزلی شده ام !
یا عاشقانه می سرایم ! و از این قبیل تعبیر وتفسیرات . خلاصه اینکه شعر دلش خیلی پر است و البته حق هم دارد، دلی پر داشته باشد ! و خودش هم ازاین وضعیت
حداقل دراین بیت شعر، چنین حسی را القا می کند
به کجا شکوه کنم؟ تا چه زمان گريه کنم؟
ملکا! تار َو پودم٬ همه حسرت زده است !
و در مقابل مشکلات و یا نامرادیها و نامردمیها به خدا پناه می اورد گوئی به انفعال رسیده است و جز خدا ، دادرسی پیدا نمی شود ! در حالیکه انتظار این است ضمن بر شمردن نارسائی ها سعی کند ضمن پرهیز از (خوش باوریهای درویشانه ودر پارای موارد ، عارفانه ) ، نوعی امید معقول را به خواننده تزریق کند .امیدوارم که شاعر شعر در زندگی حقیقی خود به چنین انفعالی نرسیده باشد !
5- یکی از محاسن دیگر این غزل آن است که در تشبیه های آن، اکثرا ادات تشبیه مثل (چون _ همچون – مانند – سان – مثل – شبیه – وار – و . . . . ) حذف شده اند واکثرا ( تشبیه بلیغ ) اند در واقع حداقل یکی از حشو وزواید تشبیه حذف گردیده است . که امیدوارم این روند در اشعار بعدشان ادامه داشته باشد و بیشتر به سمت و سوی استعاره و نمادها بروند .
6-زبان شعر : زمانی زبان روزمره که مملو از استعاره و مجاز و ایهام است٬ آنقدر شاعرانه میشود که گوئی شبيه شعر شده است. وبرعکس گاهی شعر آن چنان به زبان گفتار نزدیک میشود که میگویيم شعر گفتار٬ زبان فقط آواهای گفتاری و کلماتی نيستند که میشنویم. دانش زبانی هر فرد را اصول و قواعدی میسازد که در ذهن فرد درونی شده اند و به طور ناخودآگاه بکار میروند. این دانش زبانی در صورتی که برای برقراری ارتباط در قالب یک زبان مشخص بکار برود٬ به زبان گفتاری تبدیل میشود. پس میتوان ادعا کرد که فرایند شعربودن ، یک فرایند زبانی است. اما زبان در اینجا به معنای دانش زبانی است و نه زبان گفتاری. استفاده شعر از زبان گفتاری٬ میتواند سبکی شعری ایجاد کند٬ ولی شعر لزوما آنگونه که پيشينيان تصور میکرده اند٬ گفتاری نيست و شعر امروز٬ شعر تصویر است و تشبیه بلیغ و استعاره های کمتر دستمالی شده ٬ آنچه دانش زبانی را تشکيل میدهد٬ لایه های مختلفی است اعم از لایه آوایی٬ لایه واژگانی٬ لایه نحوی٬ لایه معنایی٬ لایه کاربردی و غيره هستند. چگونگی عملکرد این لایه ها و ارتباط آنها با یکدیگر سبب ایجاد یک پيام زبانی و انتقال منظور گوینده به شنونده میشود و عدول از کارکرد( عادی) در هر کدام از لایه ها٬ کلام را برجسته می کند. بدین صورت٬ هر شگردی که در یک دوره خلاق و جزو ابزارهای شعرسازی محسوب میشوند٬ در دوره دیگر ممکن است به کليشه تبدیل شوند و برجستگی زبانی در هر عصری بعد از یک دوره به افول زبانی میرسد و امری عادی تلقی میشود. به همين دليل است که داشتن وزن و آهنگ امروزه دیگر جزو ویژگیهای لاینفک شعر نيست٬ بلکه یکی از ابزار برجسته سازی در دوران کهن بوده است و هر شگردی مانند آهنگين بودن وقتی امری عادی بشود٬ دیگر از ابزار شعرسازی محسوب نمیشود. تفاوت شعر با زبان در همينجاست که هدف از شعر٬ فقط انتقال منظور یا معنای مورد نظر گوینده به شنونده نيست. شعر در همان لایه هایی اتفاق میافتد که دانش زبانی٬ اما هدف شعر متفاوت است. واین شعری را که خواندیم ، در حال گذار از گذشته به زبان حال است منتها باشتابی قابل قبول زیرا هنوز احساس می شود شاعر زیر نقاشی های خود مجبور به توضیح است ! در صورتی که اگر توضیحی هم برای شفاف شدن تصاویرش احساس می کند ، باید این توضیح خود تصویری دیگر باشد منتها با وضوحی بیشتر . و من خود سعی ام بر آن است که چنین کارهائی را صورت دهم برای نمونه به ابیاتی که در یک شعری به سایت داده ام بنگرید
ای نگاهت ، شرابِ فرجامم !
نازچشمت ، نشسته درجامم
گیسویت روی دوش ، اِحرامم
گر خرابت نگشته ام خامم
.
.
.
دلبرا ! دانمت که میدانی
آنچه نا گفته ام ، تو می خوانی
گر مرا، از خودت ، نمی رانی ؟ پس بزن جام خویش ، بر جامم !
باقی بقایتان
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 236