همه را به یک حد می یابی در غایت و همه در وجود است.آنچه به ابر می خوانی که به نور،همه رنگ در یک شود به بی رنگی و زلال و آنچه از آمد و رفت هاست پایانی نیست که حق بی شمار اصناف دارد و صورتی در رفت نیست که جهان زاینده همواره به میلاد شکلی دیگر از رفتن هاست،پس به هیچ رفتی غم نیست،مگر غم جهان بعد که نیستند و جمال نور روی حق هست تا شکل دهد دلتنگی ها را به فراخ قلبی.
پس آنچه را گذرد غمی نیست و همه چیز گذراست در یک واحد که عشق. آنچه عشق جز عشق به نور باشد و چیزی نبیند و سایه ایی ندارد.
به همان نقلی از درون که عشق حقیقت سایه ندارد.
پس حتی عشق زمین هم که گاه سایه گیرد و سایه هم فرزند نور است،صورتی از نور است،پس باید صیقل بیند تا آیینگی:
پس
آدمی از عشق است.
از جوهره و درون.
این درون دری دارد به معرفت و دل.
و این معرفت تماما در سینه یا تماما در عقل نیست.
به نیمه ایی از عقل و به نیمه ایی از دل.
از مراقبه تا رهایی.
29_1_96
شعر نو...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 175