قهوه ترک

ساخت وبلاگ
برقِ چَشمان تو دیدم
عقل من از سر پرید
بند آمد این نفس
چون روی ماهِ تو بِدید

زندگیم بسته چشم تو و
حرفِ تو شد
چشم تو در چشم من
شد نور ایمان و امید

خواستم عشق تو را
طالب شوم
چشم گَرداندی و خواندی
عشقِ این دل را بعید

روزهایم تار و تیره
همچو شب هایم سیاه
حال خوش بالی گشود و
از درون من پرید

آمدم تا که رَهی یابم
میان قلب تو
بُغض عشقت شد نصیبم
گَه تب و تاب شدید

سهم من از عشقِ تو
چَشم تو بود
قهوه ترکی که لاجرعه
بِباید سَر کشید

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 209 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1396 ساعت: 1:24