زندگیم بسته چشم تو و
حرفِ تو شد
چشم تو در چشم من
شد نور ایمان و امید
خواستم عشق تو را
طالب شوم
چشم گَرداندی و خواندی
عشقِ این دل را بعید
روزهایم تار و تیره
همچو شب هایم سیاه
حال خوش بالی گشود و
از درون من پرید
آمدم تا که رَهی یابم
میان قلب تو
بُغض عشقت شد نصیبم
گَه تب و تاب شدید
سهم من از عشقِ تو
چَشم تو بود
قهوه ترکی که لاجرعه
بِباید سَر کشید
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 209