تنها تر از یک برگم
برگی که دست از لطافت شاخه هایش می کشد
و در مصیر باد فراموش می شود
نفرین ساحرین شهر می گیرد
و با انجماد اشک در بغضم طلسم می شوم...
بعد از جدایی
هر برگی زیر وزن تنهایی می شکند
و از شدت شکنندگی شاعر می شود
آنگاه خشخشکنان شعر می سراید
دلم تنگ شاخه ام است
پوسیده ام ولی هنوز سبزم
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 37