فقر

ساخت وبلاگ

زندگی آن نیست خود آرام باشی در سکوت
آنطرف بیچاره ای غوطه خورد در برَهوت

فقر وبدبختی.هلاکت.رنج غوغا میکند
چهره ای را پول وثروت وه چه زیبا میکند

دکتران این روزها دم به طبابت می زنند
با طبابت هایشان دست به تجارت می زنند

تاکنون یک شب تو طفلت را گرسنه دیده ای
از نداری ها شکم را بر زمین مالیده ای

بندگی را ای عزیزم خوب معنایش بکن
دست یک بیچاره را گیر وتوانایش بکن

آه میبینی بزرگی را که با پولش گره وا میکند
آنطرف بیچاره با یک صد گره تا میکند

جای آن زن بوده ای کز فقر صیغه میشود؟
در میان شعله های حرفِ مردم پر زکینه میشود

تا کنون با دست خالی شب به خانه رفته ای؟
همسر وفرزند خود را با خجالت دیده ای

تاکنون از درد وغم شب را به خود پیچیده ای
از نداری ها فقط نان وخیاری خورده ای

این همه دزدی وبی حیثیتی ها.این تبانی ها چرا؟
این همه بیچارگی ها.این همه فقر وتباهی ها چرا؟

تاکنون حس کرده ای حالِ جوانی بی پناه؟
کز نداری میکُشد خود را غریب و بی گناه؟

یک شب از بی خانمانی ناله ها سر داده ای!
یا که از بیکاری وبی همنوایی آه دل سوزانده ای

تو خبر داری؛ نداری ها چرا هر روز بیشتر میشود؟
چونکه دزدی.اختلاس.بی حرمتی معیارِ برتر میشود.

#فرشته_تشکری

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 196 تاريخ : جمعه 5 آبان 1396 ساعت: 19:23