شعر نو

متن مرتبط با «یلدا» در سایت شعر نو نوشته شده است

بی نیاز از یلدا

  • تا در برم هستی چه نیازیست به یلدا؟! دنیا به سر آید ، نشود مثل تو پیدا هر موقع گشودم در دیوان تفأل بودی تو میان همه اشعار هویدا گویی که به عشق تو سرود حضرت حافط این پاره غزل را و نمودش به منشاعر:علی امیرحاجلو, ...ادامه مطلب

  • « شب یلدا اومده! »

  • « شب یلدا اومده! » ============ شب یلدا اومده، همره سرما اومده! قدمش مبارکه، ببین چه زیبا اومده! سوغاتَش، آجیل و هم نقـل و نبات، هدیه اَش بارش بَرف است و نشاط *** سوغاتش، اناروهندووووووونه باشه تویشاعر:سلیمان بوکانی حیق, ...ادامه مطلب

  • یلدای بی فردا

  • پسر پرسید از بابا ندانم چیست این سودا میان شهر دلتنگی چه سنگین است این یلدا شده خورشید دربند و ستاره بی تشعشع شد دگر گلهای این گلزار ندارد شبنمی ، دردا ببین مردان کوچک را همان نان آورانشاعر:نادر حدادیان>حداد کردستانی, ...ادامه مطلب

  • سفره یلدایی

  • با تو یلدای شبم هر لحظه رنگین میشود سفره ی یلدایی ام با عشق آذین میشود آخرین برگ خزان را میسپارم دست باد خاطراتت سهم این تنهای مسکین میشود قرص خورشید خیالت مست گردانده مرا حاصل انگورشاعر:مهناز الله وردی میگونی, ...ادامه مطلب

  • یلدا تنهاست ۲

  • یلدا آمدی آمدنت را چه سود دیرگاهی ست کز آمدنت شور وغوغایی برنمیخیزد شادیها را ظلمت رنج وفقر همچون آل ربوده است یلدا در دل ما یاد تو و خاطره های دور آشیان دارد زان شبهایی که سفره ها رنگیشاعر:غلام علی عقیلی (سایه آفتاب), ...ادامه مطلب

  • « شب یلدا آمد امّا ... »

  • « شب یلدا آمد امّا ... » =============== شب یلـــدا آمد امّا، زود رفت مشکل ما حل نکرده او برفت! ================= «سلیمان بوکانیشاعر:سلیمان بوکانی حیق, ...ادامه مطلب

  • معشوق فرضی ؛ یلدا

  • این شعر نیست آواز غریب پرنده ای است تنها معشوقه فرضی من جهان کوچک من تقدیم تو باد نسترن های وجودم را برای تو آزاد می کنم پس کوچه های غزل هایم دلتنگ ردپای تواند چنان در وجودم غرق شده ای غربالشاعر:اسماعیل عامری, ...ادامه مطلب

  • ادامه ی یلدا

  • روزهامان، ادامه ی تمامشاعر:فرشته سنگیان, ...ادامه مطلب

  • شب یلدا

  • بجای جشن و لبخندهای کاذب عدالت را به جمع ما بیارید نمی خواهیم سخنهای کذائی شفا و لطف و مرهم را بیارید در این دنیای رنگارنگ و مرموز صداقت را به جمع ما بیارید ضمیر صادق و یک حرف تازه برایشاعر:مصطفی مروج همدانی, ...ادامه مطلب

  • بدرقه ی یلدا ...

  • بدرقه ی یلدا ... یادم نمی ره سی آذر بود غروب آفتاب اومد، دم دمای صبح رفت یلدا رو میگم ... چیزی که از خودش جا گذاشت یه عالمه شعر بود، تو سایت شعر نو. “هذیان یلدا” و “جوجه های پاییز ...” و خیلیشاعر:بینش پارسا, ...ادامه مطلب

  • یلدای تلخ

  • پایان پاییزم چه تلخ بود تلخ تر، شروع زمستان سرد بود کنار یار نشینی سالی گویی لحظه ای بود نخواهد دست فلک، نخواهد دست فلک که به کنار دار نشینی دلا که به کنار دار نشستم،لحظه ای گویی سالشاعر:الهام آقامحمدزاده اصل, ...ادامه مطلب

  • یلدا

  • ای که لبخند تو را شکل خدا می دانمدر بهشت غم تو شادترین انسانمخود بخوان قصه این عشق و جنونم را ازچشم گریان و دل خون و لب خندانمسجده بر خاک رهت عین عبادت باشدمن نمازم همه را سمت رخت می خوانمروزگاری که خدا ملعبه روی و ریاستگر سراپا همه کفرند تویی ایمانمبا خیال تو در آفاق چه می پروازمشاد و آزادم اگر در قفس زندانمگرمی لطف تو را از دل و جان می خواهمسردی قهر تو را نیز بدان خواهانمروز میلاد تو یلداست عجب نیست که مناینچنین در شب گیسوی تو سرگردانم , ...ادامه مطلب

  • شب یلدا

  • با اینکه سرمای زمستون تا استخون آدم رو دچار یخ زدگی می‏کرد اما بازار شلوغ بود از همهمه مشتری‏ها، تو راسته بازار هرجا جمعیتی رو میدیدی که تو هم می‏لولیدن سر که بالا می‏آوردی میدیدی یا میوه فروشیه یا شیرینی فروشی.منم همینطور که سرگرم بلعیدن برش‏های داغ لبو بودم نگاهم قفل شد به قدم هاش، همینطور هر قدمی که برمیداشت منم سرم چند درجه ای بالا می اومد. این حرکت تو چند ثانیه انقدر اتفاق افتاد تا نگاهم به صورتش افتاد یه صورت گرد و تپل معصوم که لپاش از زور سرما گل انداخته بودُ رو هشتاد ، نود سانت هیکلش سوار بود با کلی لباس و بافتنیِ رنگ و وارنگ پوشونده بودنش ، دستش تو دست پیرزنی بود که بهش می خورد مادربزرگش باشه. جلوی میوه فروشی که رسید ازدحام جلوی مغازه به یکباره کم شد انگار همه چی محیا شده بود که اون طفل معصوم نگاهش با سرخی انار‏های برش خورده و خرمالوهای چیده شده تو ظرف و هندونه ای که دلش چاک داشت از چاقوی زمونه گره بخوره و پاهاش قفل شه، بنده خدا پیرزن سنگینی بچه ای که دنبالش راه می اومد رو چند برابر دید. یه نگاه به صورت ملتمس و از سرما یخ زده دختر بچه کرد و یه نگاه به میوه های خوش رنگ و قیمتهای پر رنگشون، جعبه های جلوی مغازه توجهش رو جلب کرد یه نگاه به کیف دستیش انداخت و خون تو صورتش دوید. گمونم پیش خودش خوشحال شد که میتونه بره از تو اون میوه های کنار زده که آخر شب قراره سهم سطل های مکانیزه شهرداری بشه چند تاییش که کمتر خرابه رو برداره و یکم از سنگینی بار نگاه نوه اش کم کنه. رفت سمت جعبه ها نشست کنار یکیش و تا دست برد تو جعبه صدای نعره شاگرد میوه فروش بلند شد و لگدش جعبه رو یه نیم متری از جلوی پیرزن دور کرد، توجه چند تا از مشتریها بهش جلب شد .از خجالت صورتش سرخ شد و سریع جستی زد روشو با چادر بیشتر پوشوند و دست بچه رو گرفت و به حرکتش ادامه داد. نگاه دخترک به سمت میوه فروشی بود و اینبار التماسی تو نگاهش نبود که به سمت میوه ها خیره بشه بلکه نفرتی بود که شلیک میشد از سمت نگاهش به کارگر میوه فروشی که با اقتدار یه پرتقال و از وسط نصف کرده بود و به نیش میکشد.تو تب وتاب این بودم که یه صحنه اکشن خلق کنم و بیخیال دو تا تیکه لبو باقی مونده تو ظرف بشم و یورش ببرم سمت شاگرد میوه فروش و همون جعبه هارو رو سرش خراب کنم که صدای یه مرد جوان دوباره توجهم رو به سمت پیرزن و دختر بچه جلب کرد.ما, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها