شعر نو

متن مرتبط با «طلوع» در سایت شعر نو نوشته شده است

تا طلوع چند ساعت نانده؟!

  • شانه بکن موهای آفتابیت را احساسم بر روی شانه ات نشسته تا با موهایت همسفر خورشید بشویم نگاهم تمامی تو را بی دستانم نوازش میکند من دستانی به اندازه ی فاصله ات ندارم بیا کنارم تا با طپش قلبم شاعر:سعیدمطوری/مهرگان, ...ادامه مطلب

  • طلوع مهر

  • پنهان‌ترین زیباییِ شعر زمانه گل‌خندِ لبهایت سرودی عاشقانه ای آفتاب قلب تو سر شار از امید هستیِ چشمان تو را باید که بوسید جان منی ماه منی ای نو بهارم ای من فدای عطر گیسویتشاعر:محسن پرستار, ...ادامه مطلب

  • طلوع افتاب

  • بی تو چه غم‌انگیز شده اند هر انچه، که با تو زیباشاعر:مروت خیری, ...ادامه مطلب

  • طلوع و غروب

  • شب و هجران و غم تنهایی شب و خلوت سرد و اندوه تنهایی شب و امید به صبح دگری شب و‌رقص هزاران خاطره دگری هر صبح به امید معجزه تازه ای هر صبح با آرزوهای بیشتری هر صبح و مناجات با خدایی هر صبح درشاعر:شهلا چراغی, ...ادامه مطلب

  • طلوعِ خورشید

  • دیدارت به طلوعِ خورشید مانَد زیبا عظیم باشکوه نور اندرشاعر:فرشته سنگیان, ...ادامه مطلب

  • طلوع بهاری

  • سبحان الله در طلوع و غروب سبحان الله فی الشده و الرخاء سبحان الله الان و فردا سبحان الله در غصه ها و شادی ها سبحان الله در دنیا و عقبی سبحان الله در زمین و آسمان سبحان الله در بهار و تابستانشاعر:سیدحسین احمدی, ...ادامه مطلب

  • ... طلوع ...

  • غروب نزدیک است و چه اتفاقی خوش تر از این گاهی برای طلوع زیباتر باید تا عمق شب فروشاعر:ندا کاوسی وحید(نکو), ...ادامه مطلب

  • دوشین _ تا دم دمای طلوع صبح

  • دوشین تا دم دمای طلوع صبح محو صدا ونجوای گفتگو با تو بودم . که خودت چو مادری مهربان با لالایی های گرم ِ نفست خوابم کردی. ____ زنی هستم با پختگی مردانه .ُ اما باز به آغوش گرم عشق نیاز دارمشاعر:روح انگیز امیدی, ...ادامه مطلب

  • طلوع ممنوع

  • روزگار هنوز غریبه نازنین خیلی مون, ...ادامه مطلب

  • طلوع سحر در بغل سکوت

  • ‍ ‍ ‍ ‍ طلو ع سحر در بغل سکوت ای درد ای التیام یافته ای نعره های ز جان برخاسته، سخن های دربدرِ به بغض اشک چمباتمه زده به دم در نشسته ، ای واژه های خفته در گلویِ به حُنّاق نشسته.شاعر:روح انگیز امیدی, ...ادامه مطلب

  • طلوع عشق

  • هر وقت که نشانی ات را از شب می گیرم خورشید چه زود طلوع می کند... به قلم : زهرا_میرزایی(ارنواز) 18/ بهمن /شاعر:زهرا میرزایی , ...ادامه مطلب

  • با من طلوع کن

  • هنگام انتحار هنگامه ی خزانست هنگا, ...ادامه مطلب

  • دامنی طلوع در شعری با ریتم سبز

  • سخنی در شروع شعری بلند سبز که نابهنگام میانه ی یخ سراز دیوار غفلت روز بر می کردو روز از کوتاهی وتحقیردر تعدیل می رَست وبل بر برج بلندش در می نشاند باهزار درج گهر معرفت در آخر و هزار حنجره اش قد نکشدبه طویل روز که بلندای بهار بود و یلدایش مرده دروو از اول تو آن می دانستی که بذر بلوغ می کاشتی بفراست میانه ی انگشتان یخ و تو جبن زمهریر می دیدی در چکید کنایتی بر جبین که می ریخت زیر پای هرم افتاب و آن زمان ، روز، ترانه ی در تو بود در نت و ضوح و روز بلند را در آیینه های اب تماشا بودی به فراستی که صدای پای اب در رگ سبز آویزه گوشت بودو هنگامه ی سبز بر پا می شوددر نگاه ، همه ، طغیان طلوع و انفجار شکوفایی بر دست و بال روز لبریز می شودو این قصیده ی بلندیست در تشفی آنهمه زخم زمخت بر عریانی زمین که کشیده به دوش، بلندو نگاه تورا پر می کرداز تجلی سبز و شرافت بذر بودن و همه این بود و بس .در تنوع و تکثر هرچه رنگ که تو را ترسیم و به رنگین کمان گردن آویز خورشید نزدیک می کرداغوش نفس پر می شود ازلطف که سر آمدسلامت بود و نفس میانه ی شاخه ها ی شوخ می رقصید در بزم بودنو چقدر آغوش های شاخه پر می شد از شگفت بلوغ و زمین کا شش وارث اردیبهشت بود هم چنینهمه، سخاوت در تسلی همه زخم و مغیلان مزمن که بر پای چو گل می رفت و بر پای تو میریخت به همت باران لطف که چشم آسمان بر نزار تو ا ز تاول می گریستو این شکوه شکفت شگفت طالع تو بود در آخر مهربانی بی گمان که زمین به وارث خود می داد که در هزار ساغر سرخ به تو می نوشاند و ترا ترا به تبدل حال می خواند به فصلی سبز که هزار لبان گلبرگ بر تو بوسه زند به مهربانی در سپاسی که عطرش می پیچید در بیکرانگی روشنی بالهای خورشیدو آغوش آغوش سخاوت بر تو خواهد بخشید تا همتای بهار برویدت در نگاه از سبز سخاوتو درید بی ریای گریبان گلنار جامه ای بس بلند به بلندای قیامت قامت شرفت شودو این فصلیست در نوین تو جامه به تن کرده سبز و کمر بسته سرخ به همتی بسی والاتر از قبل از انجماد پیش بیشتر تا از تو بجوشد روشنی و تاب و جاری شود در تو روش آب و مهتاب ،هزار پنجره بگشایدت در تنگنای نگاه و همه ی حرف اینست این منمت بشکند در ماهو فرصتی بکر در ارتفاع اینهمه سبز و سرو بکاری در وسعت افقهای پژ مریدهو صبح مسیح نفس بروید به هزا ریگزار دلمردگی و دهلیز دهلیز تو پر شود از نبض سرخ و عشق از بلندایت بزاید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها