مرا خندان دید،زحال من گریست که با این و آن خوش است اما ندانست که آیین خنده است این دل پردرد بی درمان و زجر کش است ز هر کس درد خوردم، خندیدم چون کس دیگر مرا دید به خنده ام گریست ندانست اینشاعر:محدثه زارعی, ...ادامه مطلب
در توالی نبودنت ، چگونه تصویر کنند پنجره های به غم اندود طراوت پیشینه ی فصلها را چگونه امید به شکوه نشانَد مخروبه ی آرزوهای محال را در حوالی من چقدر آشیانه ی پرندگان بی آواز است به کدامینشاعر:زهرا یوسفی, ...ادامه مطلب
عروسک ها را در شب تاراج کرده اند در &, ...ادامه مطلب
آیین من سراپای عشق است آیین من چو دریای عشق است آیین من چو پروین که شیدا کند هور و ماه تمنای عشق است آیین من درختی تناور پر از برگ و شاخ به صحرای عشق است آیین من چو زُنّار ابریشمین برشاعر:مهناز ابهری, ...ادامه مطلب
آیینهبشکنند آیینه گر وصف صداقت میکندخار دانند شعله گر منع حماقت میکندشدیقین مغلوب شک هر خرافه شد یقینحق گریزی آفتی در قلب باغت میکندسنگ خارا لایق تاج و سر انگشتر نشد ساده لوحی با سبک مغزی رفاقت میکندتا که در شهر جنون دیوانه جولان میدهد وای از آن د, ...ادامه مطلب