شعر نو

متن مرتبط با «آشپزخانه» در سایت شعر نو نوشته شده است

آشپزخانه به بوي دارچين حساسيت دارد

  • سامانه هايِ بنديِ وحشي گريختند.. از لابه لايِ مشتِ صداگونه ي حريق.. تا سوزني كه لحنِ دلم را به سقف دوخت... چشمم كه خيره كاشت و سراسيمگي لميد.. با بالشِ سفيدِ جاده ي احساسِ كهنگي... "ما" پرشاعر:كيان كاوانديش, ...ادامه مطلب

  • ايده هاي کاربردي براي استفاده از سطل زباله آشپزخانه

  • زباله ها جزء دوست داشتني آشپزخانه نيستند اما در آشپزخانه جزء ثابت هستند. نمي توان آن ها را توليد نکرد اما مي توان با جايگذاري مناسب، از اينکه آشپزخانه ما را نامرتب و زشت کنند جلوگيري کنيم. اما چطور اين کار را انجام دهيم؟ خوشبخانه ايده هاي بسيار,کاربردي,استفاده,آشپزخانه ...ادامه مطلب

  • مدل های ترکیبی صفحه روی کابینت یا جزیره آشپزخانه

  • مدل های ترکیبی صفحه روی کابینت یا جزیره آشپزخانه ترکیب بافت ها، رنگ ها و یا دیگر مواد برای لطفا وارد حساب کاربری خود شوید و یا اگر عضو نیستید عضو شوید تا بتوانید محتویات این قسمت را مشاهده نمایید و صفحه روی جزیره آشپزخانه و یا حتی دیوارها و بین کابینتی ها، از اهمیت زیادی برخوردار است. برای مثال شما می توانید با استفاده از یک جنس ارزان تر برای صفحه روی کابینت مانند ام دی اف و یک جنس لوکس تر برا,ترکیبی,کابینت,جزیره,آشپزخانه ...ادامه مطلب

  • موضوع : منه آشپزخانه

  • با نام و یاده اوموضوع : منه آشپزخانهاز کودکی همیشه دوست داشتم روزی خلبان بشوم چه دوست داشتن مضحکی ست وقتی از ارتفاع ترس دارم .روزی که برای اولین بار رفتم پشت بام خونمون ارزو میکردم یک باره دیگه سالم پا رو زمین بذارم .مسخره ست میدونم مثل برخی وقتا چیزا و موقعیتهایی که روزی آرزوی براورده شدنش و داشتیم و تو اولین مسیر و گاهی تمام و کمال بهش می رسیم، ترس تمامان را فرا میگیرد.و ارزو میکنیم دوباره به پله اول برگردیم ومسیر دیگری رو انتخاب کنیم .نمیدونم چرا اینها رو دارم مینویسم گاهی تو شناخت خودم خیلی خودم و عاجز میبینم .بعضی وقتا که به برگه های قدیم نویسم گذرم می افته، مات میمونم یعنی این من بودم اینارو نوشتم .این من بودم چه چیزهایی گاهی مسخره و ساده و گاهی دشواری مشکل بزرگ زندگیم بودن .گاهی هم از پوست کلفتی ام خندم میگیرد .چقد "منه " تو برگ برگ نوشته هم با من های هر برگ فرق داشت . امروزم با دیروزم ، حالم با گذشته ام، حتی ارزوهای امروز و دیروزم .تا بخوام بهشون برسم دیگه ارزویم نبودن . تو گرما و سرمای زندگی و مسیرش میگندیدن.منه نویسنده منه شاعر منه خلاقالان تموم شده بود شده بودم یک "آشپزخانه" یک " ملاقه" یک " جارو".گوشهایم بجای شعرها و نغمه های عاشقانه غرغرها و بیهوده گویی های اطرافیان و میشنید وبجای قلم و کتاب ، ملاقه و جارو تمام اوغاتم را غارت کرده بود.گاهی دلم برای یک فنجان چای تو خلوت رویاهام تنگ میشود .او میگوید" همسرم" روزی این منه اشپزخانه تمام میشود و باز منه شاعر و نویسنده و خلاق زندگی میگیرد .ولی او نمیداند تمام تنم بوی قورمه سبزی گرفته ،دستانم پر زخم ها و سوختگی های اشپزخانه است. ظرافتی نمانده . منه اشپزخانه طوری با جارو و ملاقه اخت گرفته و جوهر وجودش شده همانند شاعر و قلمش .خدا کنه اون روز ترک عادت موجب مرضم نشود. آخ که چقد خسته ام ، خواب از سرو کولم بالا میرود . باورت میشود بزور خودم و بیدار نگه داشتم مثله شب زنده داری موقع امتحانات پایان ترم . ولی این بار بحث اجبار نیست محض ارضای دلخشوی هایم بیدارم .بیدارم که بنویسم تا نوشتن یادم نرود . یادم نرود روزی منه شاعر منه نویسنده بر میگردم مینویسم فراموشم نشود اینهمه مشقت نکشیدم که آخرش آشپزخانه شوم.بیدارم با تمام خستگی های روزمره ام تا کمی با خوده واقعی ام خلوت کنم یا به قول گفتنی ها به تفریحاتم برسم .خودم و دیر به, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها