پلکهای بيدار و چشمهای خوابيده

ساخت وبلاگ

چشمهایم کجاست ؟
آه ...... آنها را بسته ام
و به بن بست نگاه تا ديواره خاکستری پلکهايم رسيده¬ام
ديروز در روشنا ئی روز , تصاوير بسياری را تجربه کردم
ولی ؛ آن تصاوير فاصله مرا با ا لهاماتم بيشتر کرده ا ست
و تمرکزم در رديا بی فراموش شده ها کمتر شده ا ست
ديد نيها زيبا هستند ولی پرده ا بهام بر ا نديشه اهورا ئی ام کشيده ا ند
بهتر ا ست چشمهايم را ببندم , تا بن بست ديد را تا مرز پلکها , ا حساس کنم
آنگاه بارش ا لهام طلوع خواهد کرد
بديهی ا ست با خروج از زندان د نيا و بسته شدن پلکها
به حقايق برتری؛ بينا خواهم شد
شب ؛ دريچه های نورا نی را به همراه دارد
و در تعادلِ تلاطمها
امکان حضور در پهنه ی ناديده ها , ميسّر خواهد شد
پس؛ شرط ديدنِ ناديد نيها ؛ نديدنِ ديد نيهاست
و برای دستيا بی به تمرکز ؛ بايد چشمها را ا ز روزمرّگی بست
پيداست که تنها ئی و دورشدن ا ز تن ها ؛ تعا لی را به همراه دارد
و ا ز محاسبه ذهن در دريافتهای بيشتر؛ فارغ می شوم و به آنچه دارم راضی تر.

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1396 ساعت: 15:17