خواب نما مسافرت

ساخت وبلاگ

خواب نما مسافرت از اون جایی که خواب نما یک داستان بی سرو ته و نمی توان مو به موی خواب رو رو کاغذ اورد مجبور به اضافه کردن تخیلات به اون می شم که گاهی بیشتر داستان از تخیلات بنده نشات گرفته برای همین موضوع این داستان ها رو خواب نما گذاشتم

چندین سال بود که با هم به دانشگاه می رفتیم اما دیگه دانشگاه تموم شده بود و قرار بود به یه سفر تفریحی بریم قرار بود که تو دانشگاه هم دیگه رو ببینیم اما یکی از دوستان بعد از چند دقیقه تاخیر تماس گرفت گفت بعدا خودش می رسونه سوار ماشین شدیم به راه افتادیم هوا عالی بود کمی از بهار گدشته بود و زمین جولانگاه سبزه ها و گیاه های تازده شده بود کمی دور شدیم به یکی از راه های فرعی رسیدیم گفتم ما که تاحالا این جا نرفتیم یک سری هم به این جا بزنیم بد نیست کمی هم استراحت می کنیم یکم با ماشین داخل فرعی رفتیم تاجایی که جاده تموم شد هیچ مسیری برای ادامه راه نبود جز یک کابل که معلوم نبود اون ورش به کجا وصل بود ولی انگار قبلا از اون برای عبور استفاده می شد وسایل برای عبور ایمن کافی نبود ولی من که اون روز آدرنالین خونم بالا رفته بود تصمیم گرفتم که این رو هم تست کنیم من یکی از اهن ها که یک چرخ به اون وصل بود گرفتم و رو طناب قرار دادم به نظر خوب می اومد مشکلی نبود اما چیزی که کمی استرس تو دل ادم ایجاد می کرد این بود که ته طناب رو نمی تونستیم ببینیم نکنه طناب پاره می شد من کمی با ترس محکمی طناب تست کردم به دوستم گفتم من نگه داره تا اگه طناب قطع شد سقوط نکنم اما طناب (کابل) محکم بود من اروم اروم شورع به حرکت کردم و سرعتم لحظه به لحظه زیاد شد صدای دوستم می شنیدم که از پشت من می اومد ما از مه عبور می کردیم گاهی به شاخه های درخت می خوردیم البته به علت مه زیاد چندان چیزی معلوم نبود و هر لحظه بر غلظت مه افزوده می شد و کمی تاریک دیگه صدای دوستمم نمی شنیدم ترسیده بودم نکنه براش اتفاقی افتاده باشه دوس داشتم سریع تر به مقصد برسیم و ببینم که دوستم هم رسیده حشرات به سر صورتم می خوردن و من نمی تونستم کار کنم از ترس این که سقوط کنم بعد چند دقیقه محکم به چیزی بر خورد کردم می ترسیدم هیچ چیزی معلوم نبود انگار به جایی گیر کرده بود کمی بیشتر دقت کردم انگار اخر راه بود یا من این جوری می دیدم خسته شدم بودم دیگه نمی تونستم خودم نگه دارم دستم رها شد و چند سانت پایین تر زمین بود چند ثانیه بعد صدایی اومد فقط اهن کسی باهاش نبود از دلشوره نمی تونستم چیکار کنم کمی پیاده به سمت جلو حرکت کردم دوستم دیدم که داشت می دوید می گفت حال من خوبه گفت کمی جلوتر دستش سر خورده افتاده ولی ارتفاع نداشت با زمین از راه ها و زیر گذر های عجیبی رد شدیم مثل یک تونل بود انگار قبلا این جا زندگی جریان داشته ولی به دلایل نامعلوم ادم ها یا موجوداتی که این جا بودن رفته بودن ولی اثاری از زندگی به چشم می خورد وسایلی که رها شده بود جاده هایی که ساخته انسان بود جایی حیرت انگیز بود دوس داتشم بیشتر بمونم به راه ادامه دادیم تا از اون محوطه بیرون رفتیم و ماشین رو دیدم همین که سوار ماشین شدیم دوست سوممون رسیده بود

- - , .
.

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 254 تاريخ : شنبه 26 تير 1395 ساعت: 10:10

خبرنامه