"مجهول نخست!"" پسر! عجب برفی رو با خودت آورده بودی!"تحقیق دنیای کودکی ام از همین شوخی ساده ی پدر آعاز شد که کِی آمده ام و به قول شاعر آمدنم بهر چه بود! آخه برف؟! اون هم توی شهریور؟ از منطقه ی ما که بعید بود ...پس کِی بوده این تولدم! فرزند هفتم خانواده بودم . پدر که هیکل زار و نحیف و رنگ رو رفته ی من رو توی دستای "ننه بیگم " قابله ی محل دیده بود، انگار زیاد روی زنده موندنم حساب باز نکرد. آخه بعد از شش تا بچه ی قوی بنیه و خوش آب و رنگ کلی نا امیدش کرده بودم! چهار پنج سال گذشت و پدر دید نه انگار عمرم به دنیاست و خیال مردن ندارم! با اینکه زیاد اهل اداره و کارهای ثبتی نبود ولی خوب بالاخره باید یک کاری می کرد. "ابراهیم رادفر" کارمند ثبت احوال به شوخی گفت : "خوب پدرجان نو رسیده که چه عرض کنم قدم سرباز مبارک! حالا تولد آقازاده کی هست؟ " پدر که انگار فکر اینجاش رو نکرده بود گفت: "زمستون بود. برف خیلی زیاد اومده بود و دار و درختها شکسته بودن." آقای رادفر خنده ای کرد و گفت : "یعنی بهمن ماه سال پنجاه!؟" پدر با دستپاچگی جواب داد: " نه... نه ...انقدر دیگه دور نبود... قبل از انقلاب ...گمونم سه سال قبلش..." آقای رادفر قیافه ی جدی به خودش گرفت و گفت ببین پدر من! امروز بیست و شش مهر سال پنجاه و نه هستش .اینجوری که شما می گی میشه سال پنجاه و چهار ... زمستون هم که بود . پس میشه بهمن . بزنم بهمن مدرسه اش یک سال عقب می افته ها. نمی دونم پدر توی وجود من چه نبوغی دیده بود که فورا گفت: " نه نمی خوام مدرسه اش عقب بیفته..." اقای راد فر هم مثل اینکه یک فقره چک در وجه حامل صادر کرده باشه ، با صدای رسا گفت: " بفرما پدرجان! زدم برات بیست و پنج شهریور هزار و سیصدو پنجاه و چهار و خلاص!" و به این ترتیب گواهی ولادت من صادر شد...!- تابستان ۱۳۹۷با احترام فراوان به : - جناب حاج قربان محقق پدر بزرگوار - زنده یاد حاجیه فاطمه شِلی مادر فقید - زنده یاد بیگم خانم امرجی قابله ی محل - جناب ابراهیم رادفر کارمند ثبت احوال شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 281 تاريخ : شنبه 2 تير 1397 ساعت: 6:10