گلوی پنجره ای - باز – در اتاق من
پر از تموج چین دار پرده ای آبی ست
دهان آینه دلتنگ سیب سرخی
کجاست این خلقت نفیس افسانه ای من
در تب کدامین حضور
پای بفشارم
چکه های مرگ را
در مستی و دیوانگی و
.
تفتیش داده ها
خط به خط واژه بـواژه، سخنم خونین است
کامِ من خون و دلم خون، کفَنم خونین است
ماهی ها
همه گریان
در دور و بر شان
جزغاله میشد آرزوها
جلوی چشمان شان
و
حرص و جوش
که ک
کودکی که مرگ گریه می کرد
پرنده ای که پرواز را خواب می دید
دستان پدری که مرده به دنیا آمده بود
و چ
راوی!، بگو
آن بوی
از عودسوز دل کس
نبود
ننگ است
...سراسر...
سواره
یا
پیاده را،
خون ا
چشم های آتشرنگ
می درید شبی، نگاه عمیق شعله ای پُر از تشییع باد
اشک ها ریخت
بر تراشه های دست ه
برایت جام آوردم که مستی پیشه گردانی
ز این زورق مگردان سر که باید ریشه گردانی
به عزمی جزم بمان گویی
.
رادیکال - حِرمان
ــــــــــــــــــــــ
نه از وارونه انگاری
نه از تجویز پنداری!
نصیبی نیس
به نام حضرت دوست
.
.
قجر بانو؟!
کمی قهوه
کمی دمنوش از لب های شیرینت
کمی آرامش از دریـای
بگذارکه بر تاب ِ دلت قصه یِ تقریر بخواند
نا گفته ترین قصه یِ عُشاق؛ به تکثیربخواند
بگذارهمانجا ک
زندگی بارش نور است
به ذهن باغچه
حس پرواز کبوتر با باز
زندگی شاید
به کلاه ان کودک پاکستانی منجوق
ماه من!
ببخش اگر در شعرهایم
به زبان موجها با تو سخن می گویم
تو اهل جزر و مدّ دریایی...
و می دا
داسی نگاهم را می چیند
داسی گیسوانم را شانه می کند
داسی قلبم را می شکافد
داسی لب هایم را کبود...
سوختند در آتش کشتی، چِنان *
=====================
سوختند در آتش کشتی، چِنان
یکسـره رفتند همه، سوی
لب های شاعران دوخته شده
شعرها در نزدیکی شهر مرده اند
شادی در هرج و مرج زندگی گم شده
انسانیت در
**********
پیراهن یوسف که نور معجزه اش بود
با عطر تنت برد ز من نور به یغما !
هر دانه ی تسبیح ز
.
.
.
.
آبی آسمان و دریا
سیاه پوش شد ...
به
دریا دلانی که
کشتی حادثه !
روی لقمه ی نان
- ج
بگذار تابگریم چون ابر دربهاران
از سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
کشتی نفتکش سانچی غرق شد . . .
(( مـن پرتقـالـی ام ... ))
تـو ، اهل سـیب و انـاری ،
من ، پرتقالی ام
پس فرق می کند
من آن مردی...
ازجنس دردهای سنگین ،
درگستره ی سال های زخمی..
هجرت تنهاییِ من...
به سکوت روبروی
خنده ای کردی و از مقبر ما بگذشتی
زیر خاک هم دل من با دل توست
به هوای چشم مستت
هنوز
آسمان گور م
تو که بر آبِ دریا پیکرت سوخت
کزین ماتم تمامِ کشورت سوخت
قطار و معدن و برجِ پلاسکو
سپنـد آسا
آیا صدای ِ من به شما می رسد هنوز؟!
بعد از تمام ِ خسته شدن ها و خودسری
من هستم آنکه چشم به دیدار ِ
چون باد...
در صدای تو ریختم!
نی لبـــک...
بخوان
ح.رزاس
*دوئِت ـ ۹۶/۱۰/۲۵
یارا نمایان کُن دو چشمِ رهزنت را
آن غمزه یِ ویران گر و شوریدنت را
از سروِ والا قامتت هستم چه ح
ساقی گری می کرد در آخور ، یک گرگ نر با پیک لیوانی
انگار کشمش هم عرق می ریخت ، از سوز خورشید زمستان
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 355