شهر قصه/پریشان/من،فال را بد ديده ام

ساخت وبلاگ
شهر قصه
مشق شبت تموم شد
قصه ي ما حروم شد
گفتی به من نباشی
قصه ی دل کدوم شد؟
صاحب این نقاشي
گفته برو چه شوم شد؟
زندگی از سراسر
قصه ی ما به دوم شد
برو به شهر قصه
آقا موشه جلوم شد
سینه سپر نکرد و
قصه خودش هجوم شد
فایده ی دو تا عشق
زندگی از دو بوم شد
قصه ی من همینه
آشتی کنون تموم شد
بگو برن به شهری
که قصه بی تو زوم شد
سیده مریم جعفری
..............................................
پریشان
ساز را با بی نصیبان می زنم؟
شرحه را از دل پریشان می زنم؟
هفت، هفته ،ار تلالو داشتم
قسمت من! با که فرمان میزنم؟
آشنا گوید به ترک قصه ای
لعبت عشقی که با نان می زنم
حسّ من بی برگی پاییز شد

سیده مریم جعفری
.........................................

من،فال را بد ديده ام
از عشق مهماني شده
از ديده بر جاني شده
شاید تو رفتی از دلم
دل بر پریشانی شده

من فال را بد دیده ام
از قصه،مه،مانی شده
از دل پری،شاني شده
شاید تو ماندی از دلم
آیا پری جانی شده؟
سیده مریم جعفری

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 252 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 14:27