باخت

ساخت وبلاگ
از ازدحام توهم پر شده بودم
وقتی دست‌هایی به سویم شتافت
و مرا با خود تا عمق شب بُرد.

در گر‌گ‌‌و‌میش صبح‌گاهی،
میان من و تو تنها شعله‌ای بود:
تلاش رابطه‌ای گُنگ که با زورق شب گم شد.

من، این‌سو چون کوزه‌ای بی‌آب!
تو، آ‌ن‌سو، در گیرودار انبوه ِجنگلِ کاج.
شعله‌ی لرزان ِ ترس و تازیانه‌ایی از جنس‌ِ بستر گور.

تو، سرانجامی، میانه‌ای، بُهت ِ آغازی
من، همین‌جا می‌مانم، می‌میرم، می‌بازم.

۱۶ آبان ۹۱

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 275 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 13:32