در گرگومیش صبحگاهی،
میان من و تو تنها شعلهای بود:
تلاش رابطهای گُنگ که با زورق شب گم شد.
من، اینسو چون کوزهای بیآب!
تو، آنسو، در گیرودار انبوه ِجنگلِ کاج.
شعلهی لرزان ِ ترس و تازیانهایی از جنسِ بستر گور.
تو، سرانجامی، میانهای، بُهت ِ آغازی
من، همینجا میمانم، میمیرم، میبازم.
۱۶ آبان ۹۱
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 275