هرچه بتوان هیچ

ساخت وبلاگ
گاه نمی شود
حتی ازسوراخ گلوگشاد
نخ باریک
راه گم می کند
آفتاب هم که بتابد
پیراهن خیس برگ نمی خشکد
هرچه دوربزنی
دربازوانی ازضخامت اندوه می نشینی

چقدرپرنده
اززمستان دانه بخواهد
چقدررود
پی بسترگذشته آبادباشد

خشکیده
گلوی عطش اقالیم شاد
سلول بی دریافت گلدان
حجم پرپروازپرنده
برکت یومیه ی پاشویه بخت

گاه نمی شود
درِبسته
اصراربی جهت خاموش دارد
کس ازکس نمی پرسد
راه بیراه
سمت نشسته برخاک
آخرین ستاره ی آبادی صبح

گاه پنجه درپنجه
خواب ندانم بی خیال افکندن
نوعی سرپنجگی است

زورکه نیست....
ته مانده ی شعله
رمق بی مقاومت بوته
ناله ی افتان پروانه

زورکه نیست....
انتهای آوازآبشار
هرای شیرزخمی
امدادحین فوت اقبال
هرچه بتوان هیچ

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 178 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت: 22:33