نان خشکم را ، به چایی می زنم طعنه ام را ، من به دائی می زنم

ساخت وبلاگ

نان خُشکم را ، به چایی می زنم
طعنه ام را ، من به دائی می زنم
او که از جَهلِ ، من و اَمثالِ من
سود خویش را می گرفت ، از حالِ من
او که قلبِ هرکسی ، آزرده بود
حال او آشفته ، گوید پخته بود
زندگی اش را ، جهنم کرده است
بنده نیست و خود ، بداند برده است
چند کودک بی ، پدر مادر شدند
راه خوشبختی را ، آخر شدند
سُرب در آن زَهرماری ، تلخَک است
موجبِ اِخلال در ، گفتار و آن حرکت است
چند نفر زخم خوردن ، از این مواد
عزیزان را بِبردند ، دیگر زِ یاد
عشق فرزند ز پدر ، هم دود شد
سُتون این خانه هم ، که خُرد شد
بدن فرزند خویش ، کرده ست کبود
آری مِهر او را ، این مواد از او رُبود
او که شیشه زده بود
گلویِ نوزاد خویش ، بریده است
او توهّم زد که حیوانی
در خانه ی او ، خفته است
به خود آمد ، بدید
همه جا ، خونی شده ست
چاقویی بر گلو و جونی شده ست
که نفسَش بر ، نفس او بند بود
طفل شیر خواره ای که لبخندش
به همان شیرینیِ ، آن قند بود
15 8 1396

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 200 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1396 ساعت: 22:15