فصل زمستان ميشود خسته
از بذرهاي خفته در جانش
يخ ، آب ميگردد ز گرماى
نفرین و آه و اشک پنهانی
اين برگهاي زرد و خشكيده
قوت شوند بر پاي اين ريشه
تا كه بپوشانند درختان را
از خفت اين درد عرياني
لبخند لاله ،عشوه سوسن
آواز بلبل ، رقص پروانه
كوچ زمستان ،فجر فرودين
پايان رنج است و پريشاني
بيرون رود از سينه ها كينه
لبخند مي بارد از آيينه
نبض گلوله زير پاي گُل
نه حصر و بندي و ،نه زندانی
روزي اگر اين اتفاق افتاد
اين خانه شد بار دگر آباد
يادي كنيد از نسل بي سامان
در جشن آزادي و میهماني
داريوش مهرابي
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 212