سنگ

ساخت وبلاگ

دستانم رو به توست
نگاهم نمی کنی
مقصودم تقرب به توست
راهم نمی دهی
سنگ می شوم خاکم می کنی
آب می شوم یخی ام می کنی
این چه دردی ست
نکند در برزخ شدم
لیک بر هر که فتادم
من چو خاکستر شدم
همگان آتشی بودند بر دل من
می سوزاندند و من لال بودم
به درختی دل بستم
خشکید
به قناری گفتم نوایت زیباست
دیگر مرد
هر چه دوست داشتم
ز دستم رهید
حال دیگر هیچ کسی را دوست ندارم
من این بار سنگ شدم
نه سنگ سخت مشکلات
بلکه سنگی بی احساس
که می بیند ولی دم نمی زند
که می بوید عطر یار
لیک عاشق نمی شود
گلها را می بیند
اما دستی نمی کشد
آه من سنگ شدم
خداوندا حال بیا خردم کن
به خاکم نه
بیا شادم کن
بیا لبخندی آرم بر این لبان
لب میگوید ای صاحب
چیست این راز نهان
چند وقتی ست بر میهمانی شادی نیستم
میهمانم کن
کمی از قدح بنوش شاید مست شوی
مطرب آر شاید بر رقص شوی
میگویم ای تو
تو که از مایی
دل که شاد نباشد
مطرب بهانه ای خشک است
قدح می زهر است
گریه تنها دواست
ای تو نخند
چشمها گریه است
چشمها راز میگویند
ما کریم
آتها با خدا سخن دارند
ما بی خبریم
من و تو غافلیم
لیک دل و دیده زارند
صاحبت اینجاست
ولی ارواح او بر دارند
میگویی بنوشم این قدح
نوشیدم
مطربی آور
مطربان آوردم
بر خنده ام آشکارا نشد
من راستش سنگ شدم
به خدا سنگ گر بود خرد می شد
ولی من خاک شدم
من چشمهایم کورند
شادی کجاست؟
راستش شادی را هم گم کردم
نشانی شادی ز نرگس پرسیدم
جوابم داد
گفت دنبالش نگرد
دلت خانه اوست
به خانه چلچراغی زن
به دنیا بخند
گفتم نه چلچراغی دارم
و نه نوای شادی
گفت برو که غمناکی
بر لاله رسیدم
نشان لبخند پرسیدم
خونی از وی چکید
ناخوانده حکم فهمیدم
رفتم سمت سوسن
مست بود
باز رهیدم
رسیدم بر علفی
می خواستم رد شوم
ناگه گفت نشان می دانم
گفتم تو که بدون ثمری
چون نشان می دانی
در حالیکه باید غمناک باشی
ز بی ثمری
گفت چه غمی
که آفریده خدایم برایم بس است
چه سودی زین بهتر
شاید سخنش سخت بود
ولی سختی اش دلنشین گشت

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 186 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 5:08

خبرنامه