گاه که دلم میگیرد از زمین و زمان

ساخت وبلاگ

نمی اید این قصه به سر فصل ارامش
نمیرسد به وصل و ذره ای اسایش
چه کرده اند با دلم ، چه کرده ام باخود
چه ها که نیامد برسرم چه درد ها دیدم
چه چهره ها که ندیدم پسش چهره ای دیگر
چه دشمنی هایی که به خوبی ها شرافت داشت
درد ها امدند یکی به دنبال یکی دیگر
همین است داستان و طبق روال عشق
آن یکیی نیز به دنبال یکی دیگر
محبت هایمان به پای حماقتمان...
خوبی هایمان را نیز بدی دیدند
به سررسیدو سودی نداشت صبر
قرارمان بیقرارو جانمان را بیثمر دیدند
کاسه اش پرشد افتاد بر سر تقدیر
دودمان بر باد رفته را بر سر زندگی دیدند....
تمام شد هرچه قرار بود ناتمام باشد
تمام اصل های جهان را نامعتبر دیدم
زندگی همراهی نکردو به کام ما نشد
که تمام درد های جهان را قلب های ما دیدند
گذشتم و انتظار خوشی ندارم ز جهان
عاقبت، کل این جهان را بی ثمر دیدم

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 221 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت: 10:46

خبرنامه