شگفتا

ساخت وبلاگ
شگفتا

در شگفتم که چرا
روز کودک داریم
مهر کودک اما
نیست در دل ما را
نام دادن بر روز
یا که بر روی سال
همچو کوه است عظیم
لیک کمتر از نیم
*
بی مروت مردم
چشم ها را دوختند
بچه ها را سوختند
کودکیشان سوخت سوخت
زآتش ظلمی که برافروختند
مردم بی فکر و عقل
یا پدر یا مادران
خود بریده دوختند
*
کودکان بی پناه و ناتوان
در فشار اندر سرای این جهان
می کُشد آدم درخت و جانور
کُشتِن انسان کنون
گشته است چون آب روان
*
نشود خانه ای دیگر آباد
خانه و باغ و پل شده ویران
زِ چه خالق نموده خلق انسان
که کُشند یکدیگر چنین آسان
*
هرکه تاسَش برنده شد در نَرد
شده است قاتل و شده نامرد
پیروکشتن است همواره
سوژه اش کودکان بیچاره
یک و دو سه وچار ساله همه
سنشان این حدود می باشد
مادران در فروش کودک خود
گاه نوزادی و به قنداقه
از بی رحم گشته این مادر
*
پدران پای منقل و وافور
زندگی درهم است و هم ناجور
اعتیاد ی که گشته گسترده
همه خانه ها خراب کند
شادی و خنده را جواب کند
روی خاک سیاه بنشاند
خاک مرده به زنده ها پاشد
*
کِشتی زندگی به گِل رفته
زین سبب
گشته رایج و شده رسم
گریه وغصه و عزا داری
گوییا این شده است بیماری
*
دادرس کیست؟
دادگاه کجاست؟
*
بی خیالان خیال را بردند
سر پا ها نشسته و خوردند
چه امیدی است غیر قبرستان
جای گلشن نشسته خارستان
زن و هم مرد در گرفتاری
نرسیم ار که ما به بیداری
روزگار سیاه می آید
*
کودکان گشته اند آزرده
مادران گشته اند افسرده
پدران گشته اند دلمرده
زایش مادران عقیم شده
*
جام خورشید هم شود تاریک
زندگانی شود چو شام سیاه
آینه بشکند فروریزد
از ستمهای مردم دنیا
ماه خود را زحلق آویزد

افشان

بیست و یکم نوامبر 2017، سی آبان 1396

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 229 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت: 10:46

خبرنامه