حباب شیشه ای

ساخت وبلاگ
حباب شیشه ای روزهایم جالب تر از آن است که بخواهم به زبان بیاورم ...
روز ها از پس هم در گریزند از من و احوالم ...
هوای تلخ پاییز ، پاییزی که امسال نمیتوانم زندگی اش کنم ...
روزهایی که نتوانسم قدم بزنم در عصرهایش ...
نتوانستم از ته دل بخندم ...
نتوانستن هایی که کلافه ام میکند .. میترسم ..
میترسم اخرش هم این کلافگی هایم کار دستم بدهد ...
افتاده ام در قسمتی از زمان که مثل یک حباب شیشه ای است
که باید دورتادورش را بارها و بارها بدوم و به خودم تلقین کنم
که تکرار های خسته کننده ... تکراری نیست ...!
من و روزها ، میدویم در پی رسیدن به هیچ در یک گوی شیشه ای
و روزها ... دیوانه تر از من ، از من برای هیچ فرار میکنند
گاهی میدوم و بهشان میرسم و گاهی وسط راه یکهو مینشینم و
به درو دیوار نگاه میکنم ...
جایی خواندم که اعصاب راحت از نعمت هایی است که نباید از دست بدهید .. قدرش را بدانید ..
اما من میگویم ... اعصابتان را برای هیچ های حبابی له نکنید ... !
میدانی ...
دلم که میگیرد .. دریچه ی ذهنم باز میشود حرف هایم میریزد در قلبم .. پر میشود قلب ام از حرف و به گلویم فشار میاورد ... بغض میشود و میزند به چشمانم ..
اجازه اشک که نمیدهم ... دستهایم حمله میکنند سمت نوشتن !
و این است حکایت شب و روزی که در آن سر میکنم ..
روزها و شب ها ، بی حوصله ... فقط دنبال راهی هستم از این همه بی حوصلگی و بی قراری فرار کنم ..
میخواهم بروم در آسمان داد بزنم ....
شاید گوش خیلی ها باز شد ... اصلا انقدر داد میزنم تا اینبار واقعا کر شوند ..
مرگ راحت ترین و مسخره ترین روش درمان است برای بیخیالی !
اما ، کشتن درونی .. راهی بسیار آسان تر است ..
باید کُشت ...
و قاتل خود بود ... تا آرام گرفت در گورِ تن ...
درونم سرزمینی شده ... سبز و بی نهایت ...
آفتابش در یک نقطه ی دور میتابد آرام ...
درختانش ریشه در آسمان دارند و سر به زمین کشیده اند ..
گل هایش در هوا پخش شده است ..
من این سرزمین را دوست دارم ...
باید قسمتی اش را به حباب شیشه ای ام بیاورم ...
شاید تلخی این بی حوصلگی حل شود در شیرینی میوه ها ...
و حباب شکست در ریشه و برگ های این دشت ...
شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 371 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1396 ساعت: 1:24