قطار لعنتی

ساخت وبلاگ
قطار لعنتی راه نا اشنا ومرموز
ومن نشسته در پس شیشه کدر و زنگار گرفته ی بی خبری
چه کسی میداند؟
چه خیالی دارد روزگار
چقدر دلم از هیجان عشق خالی شده و چشمهایم اعماق سیاه و دهشت بار ناکامی را به راه نشسته اند .
قلبم در حسرت نرسیده ها میسوزد ودم برنمی اورد.
ودستم از هرچه ارزوهای دور ودراز خالیست
زمان گذشت و نفهمیدم کی به اینجا رسیدم
همه رفته اند و من هنوز در ابتدای راه هاج و واج ایستاده ام.
هنوز در انتظار قطاری که مرا به نهایت ارزوهایم برساند روزها رابه شب میرسانم .
راستی کسی از این قطار لعنتی خبر دارد ؟؟ شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 250 تاريخ : شنبه 27 آبان 1396 ساعت: 1:05

خبرنامه