محکوم

ساخت وبلاگ

خواب
از سقف پلک هایم
فرو می ریزد
و من دست صبح را
می بینم
که شانه های
شب را می فشرد
بی اختیار
شب را چنگ می زنم
که بماند
که نرود
من محکومم به همآغوشی
زخم هایم را در آغوش
گرفته ام
زبانم لال صبح اگر بیاید
بر تنشان نمک می پاشد
و من هزار تکه می شوم
و هر تکه ام فریادی ست
در گلوی سکوت
من محکومم به خاموشی.
راحتم
در آغوش همین شب
از هجوم هیچ سایه ای
نمی ترسم
راه می روم در مسیر فکرهایی
که تو را به آغوش من برساند
ماه می داند
من در مدار هیچ کهکشانی
جز آغوش تو مشتری نیستم
فاطمه کشوری ( خاکستری)

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 195 تاريخ : پنجشنبه 25 آبان 1396 ساعت: 16:05

خبرنامه