زمین لرزید زمان ایستاد، انگشت حیرت دردهان نمی دانست چه بگوید تاتسلای خاطر ی باشد آنان را که بر خاک تیره مآنده بودند باانبوه خاطرات و یادها
یک دقیقه سکوت کرد ودوباره راه افتاد درحالی که زیر لب زمزمه می کرد : اگر کار ی به کارمن نداشتند به اتهام کافری می گشتم خداراپیدامی کردم هرجاکه بود فقط می پرسیدم "راستی چرا؟ "
شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 276 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 15:17