دو فنجان چای

ساخت وبلاگ
باد می آمد
تا فاصله ی باغ را اندازه گیرد
پیرمرد در کلبه اش بود
محبوس
در دلهره ی مرگ
کلبه لرزان
از فریاد مترسک در باغ
آن پیکر نحیف و ژولیده
مات و مبهوت از هجوم برف
بر دلش سنگ می کوبید
وحشت جای خالی مترسک
پیر مرد را از کلبه خارج کرد
اندکی بعد
با دو فنجان چای
دل
گرم
خواب
سنگین
ترس را
به باران
به برف
به زمستان
پس داد
آتش باران را از مترسک برد
و خود پشت انبوهی از خاکستر پنهان شد
پیکر نحیف و ژولیده
به زمستان دست می داد
مترسک غمگین
وهراسان
اما سبک بال
به آتش جان داد
شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 148 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت: 22:17