صدایم میکنی؟

ساخت وبلاگ
غزلی دگر نیست در خیالم
آواز پرندگان خوش نسیم در این بهارم
از چه بنویسم که دگر نمانده بالم
باز از نو بنویسم از غزل های گذشته ی خیالم
دل من برایش چه تنگ است...
دل او چطور؟ تنگ است؟....
کار دشوار هوای زمستان چه بیخیال رد میشوم
دل گرمه توام میدانی؛زمستان را آب میکنم
من از آن چشم های مهتابت چه رویاها ميسازم
من از آن دست های بهاری چه زندگانی ميسازم
تو از این چهره ی خسته چه میدانی در دل خود
تو از این نگاه خیره چه خیال در باطن خود
من از این چهره ی خسته و از این نگاه خیره موج عشق سازم برایت
تو بگیر امواج آشنایی دل اگر هنوز سمت عشق است
بی تاب فردای دور از هم کرده دل را پر از غم
فردا من هنوز همينجا و تو در آن دور دست ها
تو بگو صدایم میزنی آیا؟
تو بگو در آن شلوغی جمع یاد میکنی من را؟
دل من خوش از وعده هايت
تو میروی و منم میخوانی همراهت
دل پاسخش مثبت و عقل دلهره دارد
که عشق بر پایه ی دل است و عقل جایی ندارد
خب بس است،هر چی از دل برآید شکایت
قلب بی کینه و مملو از صداقت
عاشق چشمانت شد آن غروب ناظر ما بود
شبا هنگام ماه، ناظر آغوش ما بود

#فرید...

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 109 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1396 ساعت: 12:59

خبرنامه