عاشقانه هاي پاييزي

ساخت وبلاگ
تمام شهر پاييز را بهانه مي كنند ..
براي رفتن ..
براي ماندن ..
براي دل بستن ..
و براي دل كندن
عشق معماي ذهن در آشوب خش خشِ برگ ها ميشود ..
پاييز نمي داند بماند يا برود !!
نابود مي كند يا زندگي مي بخشد !!
اما خوب مي داند ، زمستاني سرد در راه است
عشق مي ميرد و با برگ هاي به جا مانده از چوبه هاي دارِ پاييز ، آرام آرام در جانِ سردِ زمين ، سكوتي سرد اختيار مي كند ..

بيچاره پاييز .

استاد باخت هاي بزرگ شده ام ،
باخت در وقت هاي اضافه ،
همان لحظاتي كه فكر مي كني بازي تمام شده ..
قرارمان اين نبود !!!
ما سرِ تساوي توافق كرده بوديم .

عشق ، فاصله ايست ميان دست هايي كه مدام خالي تر ميشوند..
نه لمس مي كنند !!
نه آغوش مي شوند !!
عشق فاصله ايست پر از نقطه چين هاي نگفته ..
پر از حس بدِ چرا نگفتن ها ..
چرا نماندن ها ، چرا نخواستن ها
عشق تداوم لرزش تلخ لب هايست كه نگفتند :
نرو ..
نگفتن :
بمان ..

روزها مي گذرد ..
غرور احمقانه پاييزمان را حرام مي كند !!
من آماده ام ..
در من قدم بزن ..

چشم باز ميكنم
كنارم نيستي
اين غم انگيز ترين خبر امروز است ...

نه ..
ديگر هيچ عشقي در كار نيست !!
گاهي دلتنگي مي آيد ، هيچ نمي گويد و مي رود ..
باور كن ..

به جهنم !!
همين امروز قيامت شود !!
حسرتي نمانده ..
بارها تو را بوسيده ام ..
در كوچه هاي خيالت قدم زدم ..
من تو را نفس كشيده ام .

من از پروانه ها مي نويسم
شعر مي گويم ..
متهم مي شوم
محكوم مي شوم
و ..
مي ميرم !!
و تو نظاره مي كني ...
و تمام انسانيت زير سوال مي رود .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : عاشقانه, نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 147 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 19:35