به نعشم رد یک خنجر هنوزم از تو جامانده
نمک هرقدر میریزم بر آن درمان نمیگیرد
تمامِ شهرِ من ابری و بغض آسمان پیداست
نمیدانم چرا با اینهمه طوفان نمیگیرد
گره بر قامت این زندگی افتاده اما حیف
ولی حتی برای وا شدن آسان نمیگیرد
من ان دشتم که با این ابرهای موسمی حالا
در این غوغای آبان هم کمی باران نمیگیرد
اگر یوسف به چاه افتاده یعقوب از چه مینالد
چرا او انتقامش را از این کنعان نمیگیرد
خودت را در خودت محکم بگیر و بیخیالش باش
سرت را بعد مرگت هم کسی دامان نمیگیرد
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 139