"جدایی غروب نشده "

ساخت وبلاگ
دیده از همه پنجره های واشده
در تالار روشن شده با نور پاییز
برمی گیرم

و نگاه درک عمیق فکرم را معطوف
طلوع فجر صادق ظهور تو می کنم در
بی انتهایی جمعه

صدای آمدنت پا می گذارد
بر اعماق وجود خسته احساسم
ثانیه های بی تفاوت گذر عمر
عبور می کنند
بر جاده خیال ترسیم شده دختر روز
که لگد مال می کند فهم و شعور عاطفه دیروز را
و من میان رفت و آمد رعد آسای جمعه ها
غروب می شوم از نیامدنت
آقا جان
آقای عاطفه و احساس آرمانی
ورهبر بیکرانه های انتظار
هجی می کنم
سرود بلند انتظار را
به بلندای تنهایی چهارده قرن
و جدایی غروب نشده

و هجی می کنم تک تک تسبیح های
ماه دیروز را
که بر سینه تاریخ چسبیده
و زمزمه می کنم با روح متفکر جمعه انتظارم
غروب شد نیامد
امام عصر و زمانم
و باز هم منتظرم
به رنگ آبی و نیلی
به رنگ طلوع صبح دوباره جمعه
و باز منتظرم...

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 38 تاريخ : جمعه 5 آبان 1396 ساعت: 4:56