آنیمای من

ساخت وبلاگ
آنیمای من آنیمای من ،آی آنیمای زیبای من ، تا آنروز که تو را دیدم دلتنگ تو بودم .تا آنروز مهتاب هزاران ماه در دیدگانم درخشیده بود ، اما ماه من نبود ، ماه من در محاق بود .
جز آن چهره ی معصوم و چشمان غمگین از تو چه می دانستم . مرا با دانستن کاری نبود ،مرا دل در گرو آنیمایم بود ، مرا سودای تو بود. سالها پیش ، پیشتر از آنکه تو را به تصادف در یک حضور بی دلیل، در آن روستای دور یافتم ، با تو آشنا بودم ، دل در گروتو داشتم و در اولین نگاه دلم لرزید ،بخش دیگرم را شناختم ، نیمه ی گمشده ام را یافتم . چگونه می توانستم چشم از تو بردارم ؟خودت بودی آنیمای من !برگرد نگاه کن ،بگذار خوب نگاهت کنم ، خودت بودی !آنیمای کوچک من ، من از قبیله ای و تو از قبیله ای . در یک حضور بی دلیل ، بی همزبان ، بیگانه و غریب ، از دو دیار دور . من کم سن و سال تو کم سن و سال تر از من ، یادت هست ؟
در آن لباس سفید زیبای محلی ،چون کبوتری سفید ، در میان کبوتران پر گشودی و در چشمم نشستی . قاضی برایت گواهی رشدنوشت وقتی از کار و بار من پرسید ، یادت هست ؟
وقتی از یک کرکره ی نیمه باز ، در تاریکه بازار *در اعتصاب به داخل دفتر ازدواج خزیدیم ، بوی دود و گاز اشک آور به بازار می ریخت و صدای گلوله ها از دور و نزدیک به گوش می رسید . راستی چه اجباری عاقد پیر را در آن بلوا از خانه اش بیرون کشید دو نیمه را پیوند زند ؟ آنیمای من برگرد نگاه کن ، بگذار خوب نگاهت کنم ، سالهای بسیار گذشته ، اینک به من بگو دست در دست هم زندگی را چه زود فرسودیم؟ در یک غروب برگ ریز که اتوبوس تا صبح فردا جاده ها و گردنه ها را در می نوردید، دستهامان حتی لحظه ای همدیگر را رها نکرد . دستها مان گوئی هزاران سال با هم آشنا بودند . چشمهای من هزاران سال تصویر تو را آنسوی هفت پرده در نهانخانه داشت . تو هرچه داشتی پشت سر گذاشتی و من نیمه ی دیگرم را با خود آوردم . آن میعادگاه ، آن لحظه ی دیدار ، آن لحظه ی دل دادن ، آن لحظه ی دل به دریا زدن از کجا آمد ؟مرا از کجا سودای تو بود ؟ برگرد بنگر نگاهت چه آشناست ! این سر نوشت از کجا آمد ؟
در آن شب سرد پائیزی ، وقتی اتوبوس جاده های شبانه را می پیمود ، چشمهای اشکبار تو با من آشنا بودند . آنیمای من تو افسانه نبودی ، قصه نبودی، هزاران سال با من آشنا بودی ،این آشنائی از کجا آمد ؟
آنیمای من برگرد خوب نگاهت کنم، یکبار دیگر ، یکبار دیگر . در نیمه روشن آن آلونک روستائی چشم برداشتن از تو چه سخت بود . در صف دختران نشسته به بخت ، ماه ام آنجا بود ، آنیمایم آنجا بود . پانوشت :
*بازار قدیمی و مسقف کرمانشاه
" به پاس همراهی همسر ِصبورم "
شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1396 ساعت: 12:47