خسته ام
خسته از،این همه فگار
هسته از،جاماندگی در منقضی
و درماندگی در بیچارگی
خسته ام
خیلی خیلی زله تر از کوفتگی
حتی میتوانم بگویم از فرط خستگی قامتم شکنج
شده است
خستگی با من است اصلا با من زاده شده است
و از همجواری زیادش به من عین هایم تار رویت میکند.
زلگی با من است و کوفته ام میکند
حتی زاج که به بستر میروم و به تو تعدی میکنم با من است
شبانگاه خستگی جوار من قعود میکند و دیدگانم را تفقد میدهد و دمعه ام را عادله میسازد
من خستم بسیار هم خسته
خسته از نرسیدن به آغوشت که من واله را تسکین دهد
پس منشور بر من ده که نی بگذارم
و عازم شوم و ازردگی را وفق حیض مدام ادراک کنم
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 75