شعر نو

متن مرتبط با «گاهي بايد رفت تا» در سایت شعر نو نوشته شده است

استاد سلمانی

  • تو ای استاد سلمانی،قیچی ات‌ را تیز کن بر دل شکسته ی زنی بی عشق، قیچی ات‌ را تجویز کن با دل عاشق مداری،زخم قیچی ات‌ را پرهیز کن بر دل بی عشق مداری، قیچی ات‌ را تنفیذ کن وان دل عاشق شده را درد بسشاعر:شهلا چراغی, ...ادامه مطلب

  • آن‌جا ایستاده بودم

  • این بار از رقص چلچله‌ای روایت می‌کنم که همخواب ستارگان شد در عمق یک رویا تن می‌شست و چه سبکبال آسمان را فریاد می‌زد! من آن‌جا ایستاده بودم! ردپای تو را در روزنه‌ای که در نگاهتشاعر:فؤاد ال ناصری, ...ادامه مطلب

  • نجوای رفتن...

  • با خداحافظی ات‌ قلب مرا آزاد کن بشکن طلسم بغض ها،فارغ از غمباد کن آنقدْر که دادِ فاصله دربیاید دور شو خاطراتم را بسوزان یا رها در باد کن سنگینیِ عشقت بر دوش پیداست ببین یک نظر بر شانه هایشاعر:ایمان جلیلی, ...ادامه مطلب

  • لُعبتان

  • من به سیاهِ چشم تو،اعتیادِ وافر دارم همچو ایوب ،نشانِ صبر صابر دارم ننوازید دل از آمدنش ،طغیانیست ماه ناتمام شب من،انتظار غافر دارم چه خوش است به سر دویدن در راه مجنون دلی،خموش،که عشق ساحرشاعر:حسن کثیر, ...ادامه مطلب

  • بتاب ای ماه

  • بتاب ای ماه زمین تاریک و ظلمانی است درین تاریکی و ظلمت شبح های ستم پیدا گلو در چنگ بیداد است نفس را ره به بیرون نیست بتاب ای ماه که محتاجم به نور تو زمین زیبا شود آنگه که دریابد حضورشاعر:جواد فرجی, ...ادامه مطلب

  • من از نسل زمستانم

  • حلالم کن من از نسل زمستانم من از نسل تگرگ و برف و بارانم حلالم کن که من جا مانده ی فریادِ اوجِ خشمِ طوفانم نه فریادم که از فریادِ طوفان در امان باشم نه خشم آذ‌َرخشَم تا که تک تازِ سپاهِ وسعتِشاعر:علی اصغر رضایی مقدم, ...ادامه مطلب

  • رفت که رفت

  • با کمی خاطره و یک چمدان رفت که رفت تا بگویم که چنین است و چنان رفت که رفت ناگهان رفت و نگاهی عقب سر ننداخت مثل تیری که رها کرده کمان رفت که رفت ظاهرا از دل اشعار فروغ آمده بود و به آبادی شعرشاعر:رامین کبیری, ...ادامه مطلب

  • مستانه تر

  • جانم برفت است و دگر نمانده است طاقتی مارا ساقی بده مستانه کن مستانه تر دیوانه کن دیوانه تر مارا که یارمن فنا گشته ست شکاف چاک دل را بین گشته چنین سیه خون تر "به سان ماهی دریا" بگشتمشاعر:مهوش امینی, ...ادامه مطلب

  • « داستان خوب »

  • نیلوفرانه از شور کدامین مرداب از یادِ کدام زخمِ انتظار شکفته منظر حیرت؟ نگاهدارِ شرم سحر طلوع صبح نیلوفرانه بگو راز صبح چیست از لابلای همین خاطری که خفت از آن شقایقی که در دلِ سنگِ گیجشاعر:مجید ابتدایی, ...ادامه مطلب

  • تاج محل

  • بی محلی مکن بد محلی نیست دل ما چو بنگری تاج محلی است آراسته به ملاط مهر و خشتشاعر:پرشنگ بابایی, ...ادامه مطلب

  • کوکبه آفتاب

  • کوکبه ی آفتاب خمار درد تو هستم شراب می خواهم هوای مستی و حالی خراب می خواهم شرنگ شعله عشقم علاج بدنامی است زلال باده و قلبی کباب می خواهم اگرچه سردم و خاموش مثل خاکستر به جان خسته خودشاعر:علی معصومی, ...ادامه مطلب

  • تبری افتاده بر پیشانی من...

  • ندیدی مرا در آینه هرگز تبری افتاده بر پیشانی من عصایی گرفته دستانم را پُر شده آینه از پیری من تَرک افتاده دیوار اتاق از تنهایی خانه تاریک شد از این همه درد بعد از تو انگشتانم شد نوازشگرشاعر:سینا امیرخسروی, ...ادامه مطلب

  • تا یک قدم به صبح

  • در ساحتِ عبورِ ترانه های رویش بر صورتِ شرمگین نتِ تنهایی طلوع ترسیمِ سنفونیِ روشن باران بی هیچ لکنتی به گوش می رسد آن سایه روشنِ پویه های عاشقانه آن دل فریبی محزون ماهتاب آن هذیان مغروریشاعر:مجید ابتدایی, ...ادامه مطلب

  • تا گذر گاه صعود

  • بی تو باید چه کند تا گذرگاه صعود نفسِ پنجره یِ کلبه یِ احساس، اینجا من که بی هُرم نفس های تو دلتنگ ترین نغمه ی این سمفونیِ پروازم وسطِ رقصِ غروب به چه ، دلخوش باشم تو اگر دورترین خاطره را، شاعر:سعیده کریمی, ...ادامه مطلب

  • گفتار و عمل

  • روزگار اینجا عجب بیداد کرد هرکسی گفت و دل ما شاد کرد از امارت تا دمکراسی و دین هرکدام آمد و ما را کرد زین انقلاب آمد که حق کارگر می دهد زان شربتش نی جام زهر سلطنت کردند و غارت روزگار عاقبتشاعر:محمدصالح مصلح, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها