شعر نو

متن مرتبط با «نزدیک» در سایت شعر نو نوشته شده است

خدا نزدیک است!!

  • دلخور مشو از ژاژهای بی پایان، خدا نزدیک است!! نزدیکتر از صراطی، چون نورِ مستقیم که پُر ز بیکرانهٔ هستی است، گر به آغوش طلبی نور او، سویش شوی رخشان و پُر تلالو، گر به دنج و دخمهٔ تارِشاعر:علیزمان خانمحمدی, ...ادامه مطلب

  • کمی نزدیک باش

  • شب و خیال آمدنت دست های یخ زده یک جفت چشم های مترقب زیر نور مهتاب قد علم کرده این تنهایی کمی نزدیک باش کمی مهربان جرعه ای خنده از دل سنگت تحفه کن به چشم های خائبم در تکاپوی تو گرد گرد هستیشاعر:سادات حسینی, ...ادامه مطلب

  • طوفان همین نزدیک هاست

  • چتر وا کردم برایت زیر باران خوب من از کنارم رد نشو طوفان همین نزدیک هاستشاعر:مرتضی ابراهیم پور (اسرار), ...ادامه مطلب

  • دور و نزدیک

  • ماه من! از من دور بودی و من فکر می‌کردم به تو نزدیکم! سال‌ها آنقدر خیره خیره تو را نگریستم تا عمر از کف بدادم و بال و پرم در آرزویشاعر:مجتبی طحان, ...ادامه مطلب

  • به من نزدیک نشو

  • به من نزدیک نشو این نارنجک ها دوباره عمل میکنند سربازهای زیادی خواب لمس آغوش مرا دیدندو تکه تکه شدند ژنرال های زیادی بوسیدندو نشانشان را کنارگذاشتند به من نزدیک نشو موهای من آشفتهشاعر:شهدخت روستایی فارسی, ...ادامه مطلب

  • هم دور هم نزدیک

  • صدای زنگِ ساعت رومیزی از خواب بیدارم کرد، اصلادوست نداشتم بلند بشوم ، تمام بدنم کِرخ و لمس بود ، علتش برمی گشت به هوای شرجی و رطوبتی محل کار و به نوعی زندگیم ، وقتی که خواستم از درب اتاقم در یک کانکس کاروان بیرون بیایم ، هوشیارتر شدم ، بی زبان لولای در هر روز صبح با صدای بلند "قیچ قیچ" اعتراض می کرد که من دارم له می شوم و از بین می روم کمی روغن به من بزنید و این فریاد فقط باعث می شد چشمانم از حالت نیمه باز خارج شود، طبق روال هر روز رفتم زایش طراوتی را با شستن دست و صورتم به نظاره بنشینم ، که صدای ترمز ماشین کارگاه چُرتم را دوباره پراند ، ناخود آگاه به سمت ماشین نگاه کردم ، حمید از ماشین پیاده شد ، سلام بهش کردم و پاسخی نشنیدم ، آسمان صورتش بدجور ابری وطوفانی بود، واقعا نمیدونم ؟ این دستشویی چه محیط فرحبخشی است که هرچی فکر و خیال مثبت و منفی در این زمان به ذهن آدم خطور می کند ، باور کنید بعضی موقع ها با خودم میگم نیوتن جاذبه را تو دستشویی کشف کرد نه زیر درخت سیب ؟!تو دستشویی همش تو این فکر بودم که چرا حمید اینطور برخورد کرد؟ شاید متوجه نشده؟ شاید از موضوعی ناراحته؟ ویا.... ده ها چرا دیگر؟ رفتم به سمت سلف جهت صرف صبحانه ؟ بعد از اینکه با همه همکاران سلام و احوال پرسی گرم کردم رو به روی حمید نشستم گفتم سلام حمید آقا خوبی شما؟ دیدم سرش را تکان داد بعد بلند شد که برود بیرون !! صدام را یکم بلند کردم و گفتم چت شده؟بعد گفت مجید میشود ؟ گیر ندهی؟ دستش رو گرفتم و بردمش بیرون و گفتم: پسر خوب من از خونه خودم حدود 2000 کیلومتر دورم و 22 روز با تو هستم و تو هم از اول هفته تا اخر هفته پیش منی و فقط پنجشنبه و جمعه میری 100 کیلومتر آنطرفتر و 2 شب پیش همسرت تو چابهار هستی حالا که اول هفته اومدی میبینم که پَکری و انگار تمام کشتی هات غرق شده ، خُب بهم میریزم و نگرانت می شوم ، حمید جان تو از برادر تنی به من نزدیکتری ...حمید پرید وسط حرفم و گفت الان رو فُرم نیستم بزار رفتیم دفتر کارگاه و حالم یک کمی روبهراه شد ، باهت حرف میزنم! گفتم باشه و ازم جدا شد!وقتی رسیدیم دفتر کارگاه ، چای خیلی میچسبید برای همین مولا آبدارچی مان را صدا زدم و گفتم : مولا جان یک چندتا چای بریز بیار، بعد از چند دقیقه مولا با یک سینی چای خوش رنگ وارد دفتر کارمان شد ، حمید هنوز در هم بود چای را که خورد نفهمیدم کی رفت ب, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها