من پرنده ای مهاجر بودم افسوس، دنیا دستم را در دست زمین گذاشت و از پس موسم های برف و بوران کنج اتاقی پر از کتاب و اندیشه های سیاه و سفید در آخرین نقطه مرزی از جغرافیای آه و حسرت به جستجویشاعر:عبدالله خسروی, ...ادامه مطلب
بیان فاجعه(مرگ پرندگان مهاجر) از زبان تالاب میانکاله ***** از کهن دوران در ایران زمین می درخشیدم، زهر سو چون نگین من میانکاله بدم، تالابِ جان در بهین دشت و مکان، مازندران بود من را نام، بینشاعر:علی اوسط حسینی, ...ادامه مطلب
خارهای عبوس ازهمه در بی پیکر درگذرند گر آبی در حُب دل یخ زده - صبح بهاری هست زیر سینه تک شانه نحیف چکه ای نوش کنند ،بی هوش... ای مهاجرچه زیباست! برگردی شانه خالی کنی تشنه ماند دل هر خارشاعر:منوچهر فتیان پور (راد), ...ادامه مطلب
پرنده مهاجر بودم بیزار از یکجانشینی آمده بودم که بروم چه شد؟ اما تا ابد بر بام دلت آشیانهشاعر:حیدر ولی زاده, ...ادامه مطلب
چه آشفته است حالم همانند گیسوان دخترکی پریشان در باد در گذرگاه گاه و بی گاه خاطرات پرستوی مهاجر در بادگیر خانه پدری تلاقی رود طفولیت و دریای کهنسالی من است در نگار خانه دلم پرستو بود وشاعر:محمد رضا درویش زاده, ...ادامه مطلب