شعر نو

جانم برفت است و دگر نمانده است طاقتی مارا ساقی بده مستانه کن مستانه تر دیوانه کن دیوانه تر مارا که یارمن فنا گشته ست شکاف چاک دل را بین گشته چنین سیه خون تر "به سان ماهی دریا" بگشتمشاعر:مهوش امینی, ...ادامه مطلب

چرا در بزم نا اهلان چنین مستانه میرقصد فریبا همچو قویی نزد هر بیگانه میرقصد سر از پا او نمیداند میان جمع مشتاقان چنین بی خویشتن از خود چونان پروانه میرقصد چونان شمع سحرگاهم که میبینم زوالمشاعر:آرمین نوری ارومو, ...ادامه مطلب

مستانه ماتم زده چون جغد به ویرانه نشستم بی روی تو در گوشه ی میخانه نشستم دیوانه شدم بس که به خلوتکده ی عشق شب تا به سحر با دل ِ دیوانه نشستم شاید به بَرَم گیری و بوسم لبت از شوق با یاد توشاعر:انوشیروان اخوان نیاکی , ...ادامه مطلب

هدیه مستانه در دایره گردون خونی به دلم بنشست و از خون بجا مانده هر لحظه سبو بشکست چون میکده بی مست است ساقی ندهد جامی آن خم چو صراحی ها پیمانه دل بشکست در خانه دل صدها شیون به شکوه بنشستشاعر: سید مهدی موسوی نژاد , ...ادامه مطلب