بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرحیم این است کتابِ مثنوی که اصولِ اصولِ اصولِ دین در کشفِ اسرارِ شُهود و یَقین به شمار میآید. این کتاب، حاویِ بزرگترین فِقْهِ الهی و درخشانتَرین شریعتِ الهی و روشنترین بُرهانِ الهی است. روشناییِ آن به چراغی در طاقچهای فرو نِشَسته به دیوار میمانَد که به گونهیی تابناکتر از سپیده دَمْ پَرتو اَفْشانی میکند. این کتاب بهشت دلهاست، پُر از چَشمهها و درختان و یکی از آنها چَشمهیی است که رَهروانِ این راه آن را سَلْسَبیل نامیده اند. [کتاب مثنوی] در نَظَرِ صاحبانِ مَقامات و کَراماتْ بهترین مَقام و خوشترین استراحتگاه است. نیکان در آن میخورند و مینوشند و آزادگان از آن شادمان میشوند و به وَجْد میآیند. این کتاب به نیلِ مصر میمانَد: شکیبایان را سیراب میکُند و مایهی حسرتِ فرعونیان و کافران است. چُنان که خدایِ مُتعال گفته است: “بسیاری را با آن گُمراه میکُند و بسیاری را با آن راه مینِمایَد”. این کتاب، شِفایِ دلهایِ بیمار و زُداینده غمها و شارحِ قرآن و مایهی فَراخ روزیِ [معنوی] و پاکیزگیِ اخلاق است. به دستِ کاتبانی اَرجُمَند و دُرُستکار نوشته شده است که نمیگُذارند دستِ کسی جُز پاکان به آن برسد. از جانبِ خدایِ جهانیان فرود آمده است، باطل را نه از پیشِ روی و نه از پُشتِ سَر در آن راهی نیست و خدا که بهترین نگاهبان و مهربانترینِ مهربانان است، دیدهبان و پاسدارِ آن است. این کتاب، اَلْقابِ دیگری نیز دارد که خدا به آن ارزانی داشته است اما ما از بسیار به همین مُختَصَر بَسَنده کردیم. اندک، نمونهی بسیار است و جُرعه نمونهی آبگیر و مُشت نمونه خَروار. چنین گوید بَندهی ناتوانِ مُحتاج به رَحمَتِ خدایِ مُتعال، مُحمَّد بْنِ مُحمَّد بْنِ حُس, ...ادامه مطلب
دفتر اول دفتر دوم دفتر سوم دفتر چهارم دفتر پنجم دفتر ششم , ...ادامه مطلب
در شهرِ پُر غَمی که نَمانده ست مَحرمی تو دافعَ البلایی و تو رافعَ الغَمی در شهرِ شوره زار و نمکزار ، زخمی ام تنها برای این دلِ زخمی تو مَرهمی در هر قَدم زدن به تو ناگاه می رسم بر هرچهشاعر:محسن کاویانی, ...ادامه مطلب
من چگونه درخودم زاری کنمباکدامین یاردلداری کنمچشمه چشمم زگریه خشک شدعالم هستی برایم مشت شدمن بدون تو ...توگوییی بلغممآتشم خوانند...اماشبنممسرسکوتی نیست ...دل راغرش استآسمان گویی به دستم سرکش استغرش فریاد یک آواره ایزیرپاافتاده سنگ خواره ایهرچه میبینم همه درظلم شبظالمان رانیست اینک ..دردتبیک سرسوزن چوتیری کارگرکارگرخون میخوردبایک تبرعاشقان راآتشی افروختیمبین آتش لب به لبهادوختیموای اینجا تا سما بت میبرندزیربالش... می به مستی میخورندیاخدا..یابارالاها ..کردگارهرکدامش یک بوود یایک هزارجلوه اعلا بین افسرده استگوییا درنوجوانی مرده است , ...ادامه مطلب
35-گرسنه گرگی به درد سل به دشتمیش گله ز آن نواحی می گذشتبانک بر زد گرگ و گفت ای خواهرمخواهم آئی مادرانه بر سرمبر عیادت در برم خواهی نشستدر دعای تو شفای عاجل استمیش گفتا در حضور کس دعاگرچه خالص آن مشوب است از ریابی ضرورت این ذهاب و این ایابمن دعا گوی توانم اندر غیاب36-همه علوم تصوف طریقت است و حقیقتمرا صد است و ازآن پس خطوط است و فتوتبه جهد و سعی خود این پنج علم گر که نیابیتو صوفی ار بنهی نام خود نه شرط مروّت37-به چشم دل ار بنگری دانیاسراسر جهان هزل و بازیچه استهمه زشتی او ز پرده برونبسان عجوزی که بی پیچه است38- فلک پست تر ز آنکه دانی ورابه قدر رفیع تو استیزه ای استبه نطع سپهر آن دو قرص منیرز خوان نوال تو نان ریزه ای استدو شعرای شامی یمانی چرخبدو گوش خنگ تو آویزه ای است39-بین که عبرت رفت دانش دیده ی عبرت گشایدر جهان چیزی نه بینی جز شگفت اندر شگفتجای عبرت دان جهان را و این عجب باید که مااز جهان عبرت بگیریم او ز ما عبرت گرفت40- به پرده پوش عمل تا عمل نهان ماندکه محرمان سرا کارشان نه پرده دری استهزارها بنوشتند سرنوشت بشرو را ز جمله خبرها هنوز بی خبری استشبان تیره به خلوت بر آر دست دعادعا ریا چو پذیرد نشان بی اثری استندای عبدی از آن درگهت به گوش رسداگر که گوش تو را بر منادی سحری استسفر گزیدی و پندار هر شبی از عمراقامتت به یکی از منازل سفری استدگر به عادت ناسازگار مشی بکنکه کار سازیمان مشیت دگری است41- نگذاشتی فریضه ایزد ز خواب صبحوز یاد حق بداشت تو را روز فکر چاشتبهر سعادت ملکش ایزد آفریدشیطان ماردی شد و حرمان نصیب داشتروئین تن است و در صف محشر تهمتنیعاصی به زیر بار گنه قامت ار فراشتگاه حصاد موقف عقبی و بدرَوَدتخم عمل به مزع دنیا هر آنکه کاشتبیت آخر بر گرفته از مضمون حدیت:« الدنیا مزرعه الآخره» است. در اشعار پیشینیان نیز به این مضمون اشاره شده است.فردوسی طوسی گوید:نگر تا چه کاری همان بدرَویسخن هر چه گویی همان بشنوینظامی گنجوی:از مکافات عمل غافل مشوگندم از گندم بروید جو ز جوحافظ شیرازی:من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باشهر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کِشتعبدالرحمان جامی:کشتزاری است عجب عرصه ی گیتی که در اوهر که را می نگری کِشته ی خود می دِرَوَد42-ز صحن خانه خروسی به سطح بام پریددوان عجوز ز پی سنگ و چوبش اندر دستز بانگ کش کش و آشوب پیر زال خروسرمیده تر شد و بر فوق بام د, ...ادامه مطلب