شعر نو

متن مرتبط با «مانند» در سایت شعر نو نوشته شده است

مانند من

  • مانند من, دیوانه و عاشق شدی تا حال؟ پشت منِ دیوانه, گاهی دق شدی تا حال ؟ با مادرت, مانند من از بهر دیداری... جنگی شدی قهری و یاهم شق شدی تا حال ؟ هی دوستت دارم, ولی از تو نمی فهمم مریم بگو آیاشاعر:امین رهی, ...ادامه مطلب

  • منم مانندیوسف

  • درآغوشم بگیر امشب بده گرمی تن سردم که موج غم فروریزدازاین تندیس پردردم توانم نا توان گردیده دیگرخسته ام ازخود شدم مانند پرگاری که دورخودفقط گردم نمیدانی که من اکنون زمستانم به سردارم قبایشاعر:کریم لقمانی , ...ادامه مطلب

  • مانند یک ماه

  • ارسال نظر بر روی این مطلب فقط برای اعضا مقدور می باشد. نظر بصورت خصوصی برای شاعر ارسال شود. مشخصات شما در این دستگاه ذخیره شود. اگر نظر شما یک نقد سازنده و مفید برای شاعر است این گزینه را انتخاب کنید. , ...ادامه مطلب

  • حسین کلانی:ابراهیم آشتیانی هم دق کرد مانند بقیه

  •  حسین کلانی، مهاجم تیم ملی و پرسپولیس در اواخر دهه چهل و اوایل دهه ٥٠ و یکی از یاران ابراهیم آشتیانی با روزنامه شرق مصاحبه کرده است. این مصاحبه را می خوانید: ‌شما حدود ١٠ سال با ابراهیم آشتیانی هم‌بازی بودید. از مرحوم آشتیانی و ویژگی‌های فنی و اخلاق,کلانیابراهیم,آشتیانی ...ادامه مطلب

  • مانند قایقی یله بر اقیانوس ...

  • چند سالی می شود که درک درستی از لذت ندارم ؛هر آن چه اسباب شادی ديگران را فرا هم می آورد برای ام تهی می نمايد ، دلایل دل آزرده گی و غم و اندوه همگان نامفهوم شده است ، تا آن جا که این حالت دارد به قساوت قلب شبیه می شود ، ولی بی رحمی غیر قابل انکار ی که صورت ام را پوشانده است در قلب ام به دلسوزی فراخي بدل می شود که طاقت کج اندیشی ها و بدذاتی های به ظاهر کوچک آدمیان را ندارد ، گویی در پی آرمانشهر گمشده ای برای همیشه سرگردان خواهم ماند.زندگی در هوا ، معلق و بی هویت ، هویتی که شکل دهنده و مجاب کننده باشد و آن چنان قدرتمند که وجود را تحت سیطره خویش بگیرد ، هویتی متعادل برآمده از نفي تمام مطلق های متنافي که به هیچ روی هیچ دری را نمی بندد و همیشه آماده ی پذیرش و آموختن است ، هویتی سیال و متحرک ..ولی آن چه بیش از همه آزاردهنده است رسیدن به شناختی ست که انسان توانایی اعمال آن را نداشته باشد ، معرفتی عقیم که به کار نمی آید و دارنده ی آن به دلایل متفاوتی که همه ی آن ها به طرز شگفت انگیزی به ترس ختم می شوند قدرت به کارگیری آن را ندارد ، ترسی غالب که ریشه ای تاریخی دارد همچون رنگ مو و برجسته گی گونه ها که فرزندان از پدران و مادران خود به ارث می برند .بیشتر که فکر می کنم پی می برم که شاید عدم درک لذت ها و خوشی های زندگی نیز به همان ترسی باز می گردد که همچون چنگالی نیرومند مرا در بر گرفته است و گاه آن چنان ذهن ام را عاقبت اندیش می کند که از درون هر لذتی عذابی جاویدان می آفرینم ، خوشی ها جای خویش را به درد و تنفر می دهند و روح آن گونه متعفن می شود که دیگر قابل تحمل نیست و این همه در حالی ست که ادراک عاشقانه و پاک یک لذت ، به تمامی لحظات تباه شده ی عمر یک انسان می ارزد و تا آن جا روح را بالا می برد که قيدناپذير می شود و مانند زمان به رهایی در تمام جهت ها سیر می کند .اما چیزی که در این میان فکر من را می آکند این است که لذات فراوان زندگی کدام یک واقعی اند ؟ و کدامین شان دردهایی هستند که با بهبودشان ما به احساس لذت می رسیم ؟درست شکل کودکی که انگشت اش را در دهان می گذارد و به گمان آن که سینه های پر شیر مادر را می مکد ، لذت می برد و معده ی کودک احساس شیر خوردن می کند و واکنش نشان می دهد در حالی که چیزی به دست نیاورده است و تازه جالب تر آن که اگر شیر واقعی مادر را هم می خورد تنها لذتی که د, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها