شعر نو

متن مرتبط با «عصر» در سایت شعر نو نوشته شده است

عصر اعتدال

  • از اولین عصراعتدال تابستان با اولین بوسه در باغ متروک وقتی  لبهای تب دار ما  یکدیگر را می چشیدند، داتستیم  که دیگر هیچ روزی شبیه دیروز نخواهد بود. جادویی که با دستان تو تنم را احاطه می کرد،شاعر:جواد تبخ , ...ادامه مطلب

  • عصر است و خیالی نیست

  • عصر است و خیالم تخت از گرمی فنجانم.. از بوی خوش چایی انگار که مهمانم:) عصر است و خیالی نیست از دست رود جانم هنگام جدایی هم... من خنده به لب دارم امروز چو باد نو چون باد بهارانم خنثی شده اینشاعر:شیما عبدالهی (شعله), ...ادامه مطلب

  • دختران ناخواسته در عصر جهالت

  • نه هلهله ای برپا بود و نه همهمه ای کس ر ا انتظار نبود به آمدنش و آغوش گرمی پذیرایش نشد صدای گریه اش را جز قابله کسی نمی شنید و آمدنش کسی را شاد نکرد آمده بود تا به خود وانهاده شود و درشاعر:بیژن سقائیان, ...ادامه مطلب

  • عصر بهاری

  • عصر بهاری عصر یک روز بهاریست هوا ، آکنده از بوی بارانست نغمه ی دلپذیر ِ باران نرم نرمک، پیچیده در هرجا نهرهای کوچکِ باران جاری شده از هر سو شور و حالی دارد اما باغچه ی کوچک ِ ما دو سهشاعر:غلامرضا انعامی, ...ادامه مطلب

  • عصریخبندان

  • یکی باید باشدکه مرا دوباره بخواند بنویسد این همه مرغ سحر این همه اهل قلم شاید من گمشده از سبکی یا منقرض از نسلی شاید هم من از عصر یخبندان انسانیت یخ زده ام یکی باید باشد که ... دوبارهشاعر:حمزه اصغری , ...ادامه مطلب

  • عصر فصل رنگ ها

  • ابرها به میهمانی آمده بودند، موجی از ابر در آسمان حرکت می کرد، درختان لخت وبی برگ درسایه خنک باغ در دل هم فرو رفته بودند وخورشید هنوز اشعه های زردِ جانبخش خود را روی چتر درخت داشت وچراغ های خانه های اطراف یکی پس از دیگری در حال روشن شدن بودند، پرندگان شهر عزم لانه داشتند وجیک جیک ها شروع شده بود ، انگار یکدیگر راصدا میزدند.دوباره موجی از ابر در آسمان ظاهر شد .باز آسمان درحال سیاه شدن وباریدن .غروب بود، سایه آدم ها کوتاه وکوتاهتر می شد وسایه درختانِ لخت نیز دردل خود فرو می رفتند.ناگهان درهوا دسته ای سارو گنجشک از روی سر رهگذران گذشت و ناپدید شد .در پس تاریک و روشن آسمان باد به نرمی از زمین برخاست وخاک رابه هوا برد وعابران چشم هارا می مالیدند وانبوه صداهای ریز پرندگان کوچک را درگوش خود به خانه می بردند و کودکان بازیگوش درراه مدرسه و خانه فقط به آسمان نگاه می کردند که پرُبود از پرندگان زیبا که فقط پرواز می کردند .زمان عصر فصل رنگ بود ، درختان به نرمی لباس نو به تن می کردند و ریشه ها، از پی آب که ازبرف زمستان درزیر زمین ذخیره شده بود ،دل خاک رامی پوییدند...........ومیراب ها هیچ صبحی آب را زیردرختان هدایت نکرده بودند وریشه آب را خود از دلِ گرم زمین می نوشید تا همسایه آسمان باشد. Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها