شعر نو

متن مرتبط با «خصال» در سایت شعر نو نوشته شده است

زشتی خصال

  • من غرق نگاه پر تمنای تو هستم مبهوت لب و دهان گیرای تو هستم با این همه زشتی خصال و خویت من در عجب از جمال زیبای توشاعر:محمود مجیدی نسب, ...ادامه مطلب

  • بخش دوم - پایانی - آنک قصه مرد حلا ج وپیر زن نیکو خصال

  • ... وزمان صلوه ظهر بشدی ، پیر زن ناهار آماده نمودندی تااز لحافدوزپذیرایی نمودی ، پیر زن در اندرونی منزل ادای دین وبعد ناهار و لحافدوزدر بیرونی منزل وبعد ناهارش بیاوردی ولحافدوز همی میل نمودی وپیرزن حاضر نبودی از لحاف دوز چیزی پرسان نمودی سپس بیامد ظرف ناهار باخود به اندرونی ببرد . لحافدوز به کار خویش ادامه بدادی و در زه تار چوبی پنبه ای باگرز حلاجی همی نواختی "" چه بود ی گر لحاف ما بود ی - چه بودی گر تشک مابودی"" پیرزن گوش باستاد نوای تار باکلام همی هماهنگ نمودی و بجایی نرسیدی و برفتی استراحت در اندرونی به خواب فرو رفتی و لحافدوز در تارش حی با گرز سنگین کوفتی و نواختی"" چه بودی ار لحاف ما بودی - چه بودی ار تشک ما بودی"" تا اینکه از صدای غار غار کلاغان و صدای حلاجی پنبه زن از خواب برخواستی وچای همی آوردی تا لحافدوز میل نمودی باز پیرزن گوش ها تیز نمودی همان آوا ، کلماتی در آن تکرار می شدی به گوش می شنیدی .همانا گنجی نهان در آدمیستهر آن کو نداند که آن چیستهر آن کس درون تازه داشتکم گوید وبل آن ستودنیستزبان از دل شنو نه از لبکان نغمه سراید وین در تبیستپیر زن نیکو کردار در خلوت به تفک فرو رفتی وگوش همی حواس به صدای تار دوختی وهر دم توگویی نعمه را هجی نمودی وکلماتی در دل نجوا ، ناگهان از جای برخواستندی که صدای تار همی کشف نمودی و دستان سوی آسمان بردی وباریتعالی راهمی شکر نمودی وبفهمیدی مرد لحافدوز چون با گرز به تارنواختی چه گفتی " چه بودی ار لحاف ما بودی وچه بود ی ار تشک مابودی"آنگاه مرد از جای برخواست ومیان بدرد آمده را کمی تسکین بداد وسر پا بشدی و پیرزن در پیشش ظاهر به دستی چند دینار ودستی دیگر ریسمانی برای بستن لحاف و تشک دوخته شده ولحاف دوز چنین بکردی با ریسمانبستن و درکناری نهادی و پیرزن روشن ضمیر مزد بدادی و بفرمودی آنچه باریسما ن بستی بکول گیر ،لحاف دوز چنین بکردی و خواست جایی در زمین نهد، لحافدوز را بگفتی زمینش مگذار و باخودت ببر ، لحاف دوز تعجب نمودیو بسته را بدوش بگرفتی وبه منزل خود بشدی وهمیاهل وعیال را خوشحال بنمودی .تو آن دانی و می دانی که دانیبه غفلت مزن که خود روزی بمانیوان که در پَر پیچد تن ناز راعاقبت کیست که نداند شامِ مورانیتمام شد - شب بخیر Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها