شعر نو

متن مرتبط با «برگی از دفتر زندگی» در سایت شعر نو نوشته شده است

مقدمه‌ی دفتر اوّل مثنوی مولانا

  •   بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرحیم این است کتابِ مثنوی که اصولِ اصولِ اصولِ دین در کشفِ اسرارِ شُهود و یَقین به شمار می‌آید. این کتاب، حاویِ بزرگترین فِقْهِ الهی و درخشان‌تَرین شریعتِ الهی و روشن‌ترین بُرهانِ الهی است. روشناییِ آن به چراغی در طاقچه‌ای فرو نِشَسته به دیوار می‌مانَد که به گونه‌یی تابناک‌تر از سپیده دَمْ پَرتو اَفْشانی می‌کند. این کتاب بهشت دل‌هاست، پُر از چَشمه‌ها و درختان و یکی از آنها چَشمه‌یی است که رَهروانِ این راه آن را سَلْسَبیل نامیده اند. [کتاب مثنوی] در نَظَرِ صاحبانِ مَقامات و کَراماتْ بهترین مَقام و خوش‌ترین استراحتگاه است. نیکان در آن می‌خورند و می‌نوشند و آزادگان از آن شادمان می‌شوند و به وَجْد می‌آیند. این کتاب به نیلِ مصر می‌مانَد: شکیبایان را سیراب می‌کُند و مایه‌ی حسرتِ فرعونیان و کافران است. چُنان که خدایِ مُتعال گفته است: “بسیاری را با آن گُمراه می‌کُند و بسیاری را با آن راه می‌نِمایَد”. این کتاب، شِفایِ دل‌هایِ بیمار و زُداینده غم‌ها و شارحِ قرآن و مایه‌ی فَراخ روزیِ [معنوی] و پاکیزگیِ اخلاق است. به دستِ کاتبانی اَرجُمَند و دُرُستکار نوشته شده است که نمی‌گُذارند دستِ کسی جُز پاکان به آن برسد. از جانبِ خدایِ جهانیان فرود آمده است، باطل را نه از پیشِ روی و نه از پُشتِ سَر در آن راهی نیست و خدا که بهترین نگاهبان و مهربان‌ترینِ مهربانان است، دیده‌بان و پاسدارِ آن است. این کتاب، اَلْقابِ دیگری نیز دارد که خدا به آن ارزانی داشته است اما ما از بسیار به همین مُختَصَر بَسَنده کردیم. اندک، نمونه‌ی بسیار است و جُرعه نمونه‌ی آبگیر و مُشت نمونه خَروار. چنین گوید بَنده‌ی ناتوانِ مُحتاج به رَحمَتِ خدایِ مُتعال، مُحمَّد بْنِ مُحمَّد بْنِ حُس, ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه مولانا

  • ((برای خرید تصحیح جدید مقالات شمس تبریزی اینجا را کلیک کنید.)). حقیقت رابطۀ شمس و مولانا را در این کتاب پیدا کنید. برجسته ترین شخصیت ها، همواره از دلِ پُرآشوب ترین دوران ها بیرون آمده اند. مولانا جَلالُ الدین مُحمَّد نیز زادۀ روزگاری بُحران زده بود. سَدۀ هفتم هجری، خونبارترین سَده در تاریخ سرزمین هایِ اسلامی است. جنگ های صلیبی، که از واپسین سال هایِ سَدۀ پنجم آغاز شده بود، تا پایانِ سدۀ هفتم همچنان ادامه داشت، و در همین دوران بود که مُغول ها تاخت و تازِ سیل آسایِ خود را آغاز کردند. اِبْنِ اَثیر، تاریخ نگارِنامدارِ درگذشته به سالِ ۶۳۰ قَمَری، که تنها نخستین پرده از فجایع مُغول را شاهد بود، به هنگام نوشتنِ تاریخِ این دوره، با قَلَمی گریانْ آرزو کرده است که ای کاش از مادر نَزاده بود. و جُوینی از زبانِ شاهدانِ عینی، این گزارشِ بسیار کوتاه و گویا و سخت تکان دهنده را باز گفته است: «آمدند و کَندند و سوختند و کُشتند و بُردند و رفتند». امّا آتشِ غارت و ویرانگری و کُشتار، پیش از هجومِ مغول در ایران شُعله ور شده بود. از حدودِ ۵۸۰ قَمری به بعد، خوارزمیان و غوریان و حتّی برخی از ایرانیان، طَبل تُرکتازی و قَتل و خرابی را به صدا درآورده بودند. در حقیقت، همان گونه که خودِ مولانا گفته است، سِتمگریِ خوارزمشاهیان و کُشتارِ بازرگانانِ مُغولی، راه را برایِ حملۀ چنگیز به ایران هموار ساخت. بدین سان، لشکرِ مُغول، همچون تازیانۀ عذاب الهی بر سَرِ هَمگان فرود آمد.   کانال تلگرام شمس و مولانا، بزرگترین کانال دوستداران شمس تبریزی و مولانا به همراه شرح سخنان شمس و اشعار مولانا. برای ورود اینجا را کلیک کنید: متن کامل زندگی نامه مولانا را در لینک زیر مطالعه کنید:   شرح‌ حال مولانا     , ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه شمس تبریزی

  • ((برای خرید تصحیح جدید مقالات شمس تبریزی اینجا را کلیک کنید.)). حقیقت رابطۀ شمس و مولانا را در این کتاب پیدا کنید. طلوع شمس در قونیه، زندگی با تمام نیروی سرشار سازنده خود در گذر عادات و مألوفات هر روزینه خویش آرام می‌گذشت و مثل رودخانه‌یی که در بستری هموار جاری است بی‌هیجان و بی‌خروش راه می‌سپرد. کشمکش درونی مولانا هم در استمرار سنگین و ملال انگیز این زندگی هر روزینه محو می‌گشت. از اعماق درون مولانا صدای شاعری هیجان زده بر ضد فریاد مفتی و مدرسی موقر و سنگین برمی‌خاست و او در غوغای دل مشغولی‌های روزانه گوش خود را بر آن بسته بود. با تسلیم به مألوفات دریچۀ دل را بر روی واردات مرموز روحانی مسدود کرده بود و گذاشته بود قیل و قال مدرسه بر حیات درونی او حاکم بماند و او را به رغم کشمکش‌های وجدانی در چنگال سرد علم و درس و کتاب نگه دارد. نه سروری روحانی خاطرش را می‌شکفت، نه سرودی از جان برخاسته بر لبش می‌گذشت. نه دردی داشت نه عشقی، و با آنکه گه گاه مثل فقیهان دیگر در شعر و شاعری هم تفنن یا طبع آزمایی می‌کرد وجودش از شعله‌یی که آن شعرها را به طوفان آتش تبدیل کند خالی بود. مدرسه او را طلسم کرده بود و در حصار نفوذناپذیر آرزوهای مسکین رؤسای عوام به سختی در بند افکنده بود. وجودش مثل سایر رؤسای عوام معجون درهم جوشیده‌یی از تمناهای به سختی مهار شده و رویاهای به دشواری در بند کشیده بود اما برخلاف بسیاری از همگنان تقوایی و کاری داشت که حتی در موقع قدرت، می‌توانست طوفان این تمناها را در آرامشی روحانی فرو پوشاند و خلق را از طهارت و نزاهت واقعی خود مطمئن دارد. اما یک روز سرانجام این طلسم که مدرسه و لباس فقیهانه گرد وی به وجود آورده بود شکست و حیات درونی وی در دنبال یک دگرگونی ناگهانی از اتنگنای حفر, ...ادامه مطلب

  • این همه مهربانی را از کجا آورده‌ای؟!

  • تو به من خیلی مهربانی داری حتی بیشتر از سهمی که از من و دیگر نامهربانان ربوده‌ای به راستی بگو که این همه مهربانی را از کجاشاعر:انامک (علیرضا غفاری حافظ), ...ادامه مطلب

  • بعد از تو

  • صبح است بر می‌خیزم از خواب تا بنا‌ کنم این زندگیخانه مهلک را بر آب بعد از تو همه پا شدند و رفتند نه نانی دارم در ایوان نه چایی دارم در فنجان و نه هوایی دارم در جریان سینه ام تنگ است نفسیشاعر:محمد آریان, ...ادامه مطلب

  • مرا از من نگیر آزادی

  • مرا از من نگیر آزادی هر که نازت را کشید، در گور شد تقصیر من نیست و دیگران روزگارمان شده هوای پرفریب پاییز هر کسی حرف خودش را میزند و‌من چون دانه های گندم در دل خاک خزان از کودکی ایستاده ام بهشاعر:عبدالله خسروی, ...ادامه مطلب

  • من از نسل زمستانم

  • حلالم کن من از نسل زمستانم من از نسل تگرگ و برف و بارانم حلالم کن که من جا مانده ی فریادِ اوجِ خشمِ طوفانم نه فریادم که از فریادِ طوفان در امان باشم نه خشم آذ‌َرخشَم تا که تک تازِ سپاهِ وسعتِشاعر:علی اصغر رضایی مقدم, ...ادامه مطلب

  • نماز من

  • تو نماز منی و قبله و معبود تویی گر به جا آورمت راضی و خشنود تویی تا که آهنگ اذان، صبح طنین اندازد تو بلال منی و صوت غم آلود تویی جایز آن است تیمم بزنم بر مویت بی وضو بر لب آن برکه که مشهودشاعر:محبوبه محمدی, ...ادامه مطلب

  • باز به خاموشی پناه بردم

  • باز به خاموشی پناه بردم به سیاهی به سکوت دلم که می گیرد این تنها هنری ست که در من شکوفا می شود و به خلاقیت بغض های خفه کننده ی مسموم در پس ناگفته های بغض آلوده ام به قطره های یاسشاعر:مریم جلالوند, ...ادامه مطلب

  • از میان دود و آتش

  • مأمن هموارۀ آزادی آغوش شماست خود، اسارت یک غلام حلقه‌برگوش شماست ماردوشان جهان را فرصت بی‌داد نیست تا درفش کاویان روییده بر دوش شماست دادخواه نسل انسان‌ بوده اید از باستان نقش بر الواحشاعر:صالح خلیق, ...ادامه مطلب

  • زندگی خواب نبود

  • هنوز بخواب وبیداری راه میگشایم انبوه بیشه زاران را ماه گل وتک شاخ آن جونکاهای زاییده فصل بهاران را گله گاوهای شیرده روستا آوای پرندگان وحشی مردابها و سرسبزی شالیزاران را راستی چند بهارشاعر:غلام علی عقیلی (سایه آفتاب), ...ادامه مطلب

  • در ترازوی عدالت

  • ای که بر پیشانیت بر چسب دینداری زدی ظاهراً بر چشم خود مهتاب بیداری زدی سالها بر شهرت دینداریت سر به سجده در نماز جاری زدی آمدی وقت قضاوت پا نهادی روی عدل نیم نگاهی هم نکردی سوی عدل سنگ و گِلشاعر:قوچعلی شیری , ...ادامه مطلب

  • راز خضر

  • آب حیاتش که عمر جاویدانش بداد سری پدید آوردش که نامیرایش بخواند از وی بپرسید که چه شد تو را نبی گوید پیاله به چه شد پٌر ٬که سِر کجاست گوید که پیاله را جنب چشم کی گذاشت گریه کن حسین گریست وشاعر:امیر عبدالله پور هریس, ...ادامه مطلب

  • رازدل

  • سینه ام ویران زدرداست درفراغ خاطرم تشویش وطرد است ازوداع چون نخواهم کس بداند رازدل ظاهرم چون می نمایدشاعر:سید حسین موسوی شکیب, ...ادامه مطلب

  • مارا به خودمان بازگردانید

  • مارا به خودمان بازگردانید ما فرزندان صلح بودیم و صداقتی که رو به انقراض است تمام کنید به هذیان گفتن های خود ما ثروتی داشتیم به نام امنیت وعشقی که در جانهای یخ زده ی این سرزمین دفن شده استشاعر:فرشاد صیدی کنگرشاهی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها